نمي‏دانم که آيا اين نکته ارزش محسوب است يا موضوع را اجباري جلوه مي‏دهد اما چونکه در برخي کتب نقل گرديده بيان آن خالي از لطف نيست و آن اينکه برخي نوشته‏اند که اميرالمؤمنين در بستر 21 رمضان وصيت کرد: عباس جان! روز عاشورا آب نياشام در حاليکه برادرت تشنه است! غير از اين يک مورد که در تاريخ بيان شده است و در کتاب‏هاي »چهره درخشان قمر بني‏هاشم« و »معالي السبطين«، بقلم اهل تحقيق آمده است در جاي ديگر ديده نشده و تنها اين متن است: [ صفحه 141] ] حضرت علي بن ابي‏طالب )ع( در شب 21 رمضان سال چهلم ه. ق ابوالفضل را در آغوش گرفت و به سينه چسباند و فرمود: پسرم بزودي در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن مي‏گردد. آنگاه افزود: ولدي، اذا کان يوم عاشوراء و دخلت المشرعه، اياک ان تشرب الماء و اخوک الحسين عطشان پسرم! هنگام نبرد عاشورا که بر رود فرات وارد شوي، مبادا آب بنوشي در حاليکه برادرت تشنه است. [ [1] . به هر روي اگر آب ننوشيدن عباس از باب اطاعت از فرمان پدر هم باشد عمل عباس فعل ايثارگرانه و بي‏نظير است. اما برخي از محققين بطور مطلق به نقل اين قطعه از تاريخ پرداخته‏اند بدون ذکر قيد سفارش پدر: مثلا در نفس المهموم محدث قمي از بحارالانوار علامه مجلسي نقل کرده است که: »چون عباس خود را تنها ديد نزد برادر آمد و فرمود: مولاي من! دلم تنگ شده و از زندگي سير شده‏ام و مي‏خواهم از اين منافقان انتقام خون برادرم را بگيرم.« حسين )ع( که بانگ العطش کودکان تشنه و گرسنه را مي‏شنيد فرمود: »ابتدا آبي براي کودکان بياور.« عباس رفت و ابتدا لشگر را نصيحت کرد و آنها را برحذر داشت اما سودي نبخشيد. او نزد برادر برگشت و شنيد کودکان فرياد العطش دارند. مشکي برداشت و سوار بر اسب شد و به سوي فرات رفت و چهار هزار نفر از موکلان فرات وي را احاطه کرده و تيرباران نمودند. او هم بر آنها حمله کرد و هشتاد نفر از آنان را تار و مار کرد تا وارد شريعه شد و خواست جرعه‏اي بنوشد مشتي از آب برگرفت و به ياد تشنگي حسين افتاد، آب را ريخت و مشک را پر از آب کرد. [2] . پرسشي در مورد اينکه چگونه عباس با آنکه يک نفر بود توان کشتن 80 نفر دشمن را دارد؟ ممکن است به ذهن برخي خطور کند. که در ادامه اين مبحث روشن خواهد شد که اين مقوله امري عادي براي فرزندان اسد الله الغالب است. با وجود شدت عطش و وجود فراوان آب فرات و نبرد سنگين و گرماي شديد و استرس و اضطرابي که لازمه شهادت عزيزان و تشنگي کودکان و نبردهايي اين [ صفحه 142] چنين است براي حضرت ابوالفضل )ع( نوشيدن آب عيب نبود. بخصوص که عباس متعلق به خودش نبود و سرنوشت ديگران به او بسته بود و هيچ رادعي هم در بين وجود نداشت. حق اين بود که آب بنوشد يا اينکه خلاف مروت بود؟ گاهي ممکن است شبهه‏اي ايجاد شود و به آيه لا تلقوا بايديکم الي التهلکه تمسک شود: پاسخ اين است که: 1- مقدم امامت بسيار والاتر از آن چيزي است که در اذهان کوتاه ماست. اگر منصب امام که ام و اساس همه فضائل و ارکان خلقت است تبيين شود جا دارد که همه بسان عباس )ع( در برابر او فدا شوند. 2- از سوي ديگر عشق واقعي ميان حضرت حسين و ابوالفضل )ع( بسيار والاتر از ننوشيدن آب بود. 3- از جهتي ديگر ناله العطشي که از حلقوم کودکان بيگناه )که در همه قوانين بشري و اديان حرج و جرمي بر آنان مترتب نيست بخصوص در آن وادي گرم که عاشوراي 61 ه. ق در آن بوقوع پيوست و در ماه مرداد بود(، برخاست هر ناظر بي‏طرفي را هم تحت‏تأثير قرار مي‏داد تا چه رسد به کسي مثل عباس که هم مظهر عطوفت و يتيم‏نوازي علي بود و اينکه خونش با خون آن کودکان از يک منشأ و پيوند بود، همه حکم مي‏کرد که عباس آب ننوشد. 4- از همه مهمتر حضرتش خواست که تا ابد درس ماندگار »گذشت« به نسلهاي هميشه بشر دهد تا ارائه طريقي »ايثارگرانه« کرده باشد. 5- همه موارد فوق يک طرف و نبرد ميان عشق و عقل در طرفي ديگر دخيل در حادثه است. عقل مي‏گفت سلامت تو واجب الحفاظه است اما عشق بگونه‏اي ديگر سخن مي‏گفت: عقل مي‏گفت: تشنه‏اي بنوش‏ عشق مي‏گفت در رضاي محبوب کوش‏ عقل صحبت ناسوتي مي‏نمود عشق صلاي لاهوتي مي‏نمود عقل آسايش جان و تن خواستي‏ عشق رضاي بي‏کفن خواستي‏ عقل گفت: بياشام تا نيرو بگيري و بتواني نبرد احسن کني ولي عشق و وفا گفت: برادرت و نور ديدگانش تشنه‏اند. چگونه تو سيراب و آنان تشنه باشند. [ صفحه 143] عقل گفتش تشنه کامي، نوش کن‏ عشق گفتش بحر غيرت جوش کن‏ آب گفتش بر صفاي من نگر قلب گفتش در وفاي من نگر عافيت گفتش کف آبي بنوش‏ عاطفت گفتش که چشم از وي بپوش‏ تشنگي گفتش تو را سازم هلاک‏ رستگي گفتش که از مردن چه باک؟ عباس عشق را اطاعت نمود که دستورش عين خردورزي عاشقانه بود و با وجود عطش فراوان، آب نخورد و بر زمين و روي امواج فرات ريخت و تا ابد اين داغ را بر دل علقمه گذاشت که عزادار مرام و وفاي ابوالفضل و شرمنده لبان عطشناک او باشد... پر کرد مشگ و پس کفي از آب برگرفت‏ مي‏خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار شد با لبان تشنه از آب ران روان‏ چون اشک خويش ريخت کف آب و شد سوار آمد به يادش از جگر تشنه‏ي حسين )ع( دل پر ز جوش و مشگ بدوش آن بزرگوار کردند حمله جمله بر آن شبل مرتضي‏ يک شير در ميانه گرگان بي‏شمار يک تن کسي نديده و چندين هزار تير يک گل کسي نديده و چندين هزار خار به نقل بعضي فرمود: »والله لا اذوق الماء و سيدي الحسين عطشانا«: سوگند بخدا لب به آب نمي‏زنم. [ صفحه 144] در حالي که آقايم حسين تشنه است [3] . آمد بيادش از لب خشکيده برادرش‏ شد غيرت فرات دو چشم ز خون ترش‏ گفتا نخورده آب گلستان حيدري‏ داري تو ميل آب؟ کجا شد برادري‏ تشنه است آنکه نوگل باغ فتوت است‏ لب تر مکن از آب که دور از مروت است. [4] . مشک را با هزار اميد پر از آب کرد. در فلسفه الشهاده آورده‏اند که: »و ملأ القربه و حملها علي کتفه الايمن و توجه نحو الخيمه فقطعوا عليه الطريق و منعوه عن اخيه الحسين )ع( و احاطوا به من کل جانب فحاربهم محاربه الابطال فاخذوا يرمونه بالنبال من کل جانب حتي صار درعه کالقنفذ من کثره السهام و مع ذلک کان کالجبل الاصم لا تحرکه العواصف و لا تزيله القواصف و استقبل القوم يضربهم بسيفه و کانه النار في الاحطاب و هو يقتلهم و يحصدهم حصد السنبل و هو يرتجز..«. يعني: عباس مشکش را پر از آب کرد و به اميد رساندن به لبان تشنه، بدون قصد درگيري به طرف خيمه‏ها حرکت کرد. پس دشمن سر راهش سبز شده و مانع از رسيدن ابوالفضل نزد حسين شدند و او را محاصره کردند. عباس هم با قهرماناني که نامدار بودند و از خيل دشمنان محسوب مي‏شدند درگير شد. دشمنان دسته جمعي او را تيرباران کردند به حدي که زره او نظير خارپشت شد، با اين وصف بسان کوهي استوار بود که با اين رعد و برق‏ها نمي‏لرزيد. او به استقبال دشمنان انبوه رفت و با شمشيرش چنان به دشمن حمله کرد مثل آتشي که بر نيستان افتاده از پهلوانان را مي‏کشت و درو مي‏کرد و رجز مي‏خواند. [5] . ايضا در مورد اين مقطع از نبرد ساحل فرات آورده‏اند: و ملأ القربه و اراد ان يخرج. نادي عمرو بن الحجاج دونکم العباس فقد حصل بايديکم فکثرت عليه [ صفحه 145] الرجال... فاستقبل القوم يضربهم بسيفه فقتل ساداتهم و ابطالهم مأت ثم عاد الي القربه فاحتملها علي عاتقه و خرج يريد المخيم و صار يضرب فيهم يمينا و شمالا و يجدل الفرسان و ينکس الابطال و قتل منهم خلقا کثيرا. و مشک را پر از آب کرد و قصد خروج از شريعه را نمود تا اينکه عمرو بن حجاج ندا سر داد: عباس در تيررس شماست بگيريدش! پس بسياري از رجاله‏ها به وي حمله کردند او هم به استقبالشان آمد و با شمشيرش بزرگانشان و نام‏آورانشان را کشت که تعداد 100 نفر بودند. پس برگشت دوباره مشک را برداشت و آن را بر دوشش گذاشت و خارج شد و به قصد خيمه‏ها راه افتاد و از چپ و راست آنها را درنورديد و سر و دست مي‏پرانيد و سواران را بر زمين مي‏زد و قهرمان را شکست مي‏داد تا اينکه تعداد زيادي از ايشان را کشت. [6] . چه کسي اول دست ابوالفضل العباس را قطع کرد؟ در اين مورد اقوالي وجود دارد: يکي از بزرگان مي‏نويسد: »فکمن له زيد بن ورقاء الجهني من وراء نخله و اعانه حکيم بن الطفيل السنبسي الطائي فضربه علي يمينه فقطعها فاخذ السيف بشماله و حمل القربه علي کتفه الاسير و هو يرتجز و يقول: والله ان قطعتموا يميني‏ اني احامي ابدا عن ديني‏ و عن امام صادق اليقين‏ نجل النبي الطاهر الامين« در حين بازگشت و جنگ و گريز، زيد بن ورقاء پشت نخلي کمين کرد حکيم بن طفيل سنبسي به او کمک کرد و به محض رسيدن حضرت ضربه‏اي سخت بر دست راست عباس زد و جدا ساختش. پس شمشير به دست چپ بگرفت و مشک را بر دوش چپ گذارد و اين رجز را خواند: »بخدا اگر دست راستم را قطع کرديد، من از دينم حمايت مي‏کنم و از رهبر صادقم که فرزند نبي اکرم است.« [7] . برخي از فضلاي معاصر از اسناد خود چنين نقل کرده‏اند: »... ناگاه نوفل بن ازرق يزيد بن زرقاء جهني از پشت نخلي بتاخت و به معاونت حکيم بن طفيل دست [ صفحه 146] راست آن حضرت را از تن جدا کرد. قره العين علي مرتضي جديتي تام به خرج داد و مشک را به دوش چپ افکند و تيغ به دست راست گرفت و دشمن را همي دفع نمود و مي‏زد و مي‏کشت و مي‏انداخت و اين شعر را مي‏خواند: والله ان قطعتموا... چو دست راست جدا شد ز پيکر عباس‏ گريست عرش به حال برادر عباس‏ شکست پشت رسول از شکسته بازويش‏ خميد قد علي چون هلال ابرويش‏ جهان به ديده مظلوم کربلا شب شد سپهر گفت اسيري نصيب زينب شد در نفس المهموم چنين گويد: راه را بر او بستند و گرد او را گرفتند با آنها جنگيد تا نوفل با ضربتي دست راستش را انداخت و مشک را به دوش چپ گذاشت. [8] . نويسنده ارجمند »ماه بي غروب« چنين آورده است: مشک را برداشت و براه افتاد... يزيديان بر گردش حلقه زدند و از حرکتش جلوگيري کردند. اينجا بود که جنگي خونين درگرفت و آن حضرت از کشته پشته ساخت ترس و وحشت در لشگر عمر سعد افتاد تا عاقبت به تحريک شمر و عمر سعد، يزيديان حلقه محاصره را تنگ کردند و حضرتش را از همه طرف تيرباران کردند. چوبه‏هاي تير بر بدن علي عباس نشسته بود که حکيم بن طفيل طائي دست راست سردار تشنه لب را قطع کرد و حضرت فوري شمشير به دست چپ گرفت و چون فيل دمان روبه‏صفتان را مرکز تاخت خود قرار داد و چنين سرود: والله ان قطعتموا يميني.... [9] . در هنگامه‏اي ديگر دست چپش فداي دوست گرديد: ... فقاتل حتي ضعف فکمن له الحکيم بن طفيل او نوفل الارزق فضربه بالسيف علي شماله فقطع يده من الزبد فحمل القربه باسنانه و هو يقول: [ صفحه 147] يا نفس لا تخشي من الکفار و ابشري برحمه الجبار مع النبي السيد المختار قد قطعوا ببغيهم يساري‏ فاصلهم يا رب حرالنار يعني: پس از جدا شدن دست راست به حرکت خود براي رسيدن به حسين )ع( همتي مردانه کرد و در حاليکه بدنش ضعيف شده بود به نبرد ادامه داد. بار ديگر پسر طفيل از پشت نخلي بيرون آمد و دست چپ زاده شير خدا را از انتهاي ساعد قطع کرد. سقاي حرم مشک را به دندان گرفته و پيوسته رکاب مي‏زد شايد خود را به خيمه‏ها برساند و چنين رجز مي‏خواند: اي دل! نترس و نپسند خوف از کفار شاد باش به رحمت پروردگار. همرهي و حشر با پيامبر و پيامدار با همه مردان نيک و الگوي رفتار. خدايا اين بدمرامان ستم پيشه را برانداز که بريدند چپ دست من سرافراز. [10] . دست چپ که قطع شد مشک را به دندان گرفت. سقاي حسين تشنه با مشک پر آب‏ رو کرد به خيمه طفلان به شتاب. از ياد حسين آتشين لب مي‏سوخت‏ وز ياد لبان خشک زينب مي‏سوخت‏ هر چند که بازوي عدوافکن داشت‏ هرگز نه خيال جنگ با دشمن داشت‏ ناگه ز کمينگاه يکي خصم عنود برخاست‏ کرد جدا از او دست راست‏ [ صفحه 148] در اين معرکه يکي ديگر برخاست‏ جدا کرد دست چپش و بر زمين انداخت‏ تنها و بدون دست آن مرد خدا آن مشک پر آب را به دندان بگرفت‏ ناگه بنشست تير دشمن بر مشک‏ تيري دگر بست بر ديده‏اش ره اشک‏ ني بهر نبرد دست و بازو دارد ني آبي تا که به حرم رو آرد از ياد اصغر دل برياني داشت‏ وز ياد حسين چشم گرياني داشت‏ آن شير بريده دست مرکب مي‏راند عباس به طوفان‏زده کشتي مي‏ماند بشکافت سر ماه بني‏هاشم را آن يار حسين و اکبر و قاسم را گه در نظرش خيام و گه علقمه بود وز لبان خشکش زمزمه يا فاطمه بود زينب پس از آن چهره عباس نديد گفت اخا اميدم گشت نوميد [11] . بعد از اينکه آب را ريخت و مشک را پر از آب بر دوش راست افکند و از گودال شريعه بالا آمد و در حاليکه اطرافش محاصره شده بود به سوي خيمه‏ها روان شد. آن سلاله طيبين را هدف قرار دادند که بار ديگر زره بر تن حضرت بسان خارپشت گرديد. [12] . يارب مددي که اين آب بسوي طفلان ببرم‏ گر دست نباشدم به دندان ببرم‏ حرکت کرد. [ صفحه 149] دادم به سکينه وعده آب روان‏ کنون با چه رويي جان سوي جانان ببرم‏ چشمم از اشک پر و مشک من از آب، تهي است‏ جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهي است‏ به روي اسب، قيامم به روي خاک، سجود اين نماز ره عشق است، از آداب، تهي است‏ [ صفحه 152]

[1] چهره درخشان همان. 215. معالي السبطين ص 454. [2] ترجمه نفس المهموم. همان. 425. [3] مقتل الحسين. ابي‏مخنف ص 79. [4] چهره درخشان. 216. [5] فلسفه الشهاده. 391. [6] معالي السبطين 269. [7] فلسفه الشهاده. 391. [8] چهره درخشان همان. 217. [9] اي اشکها بريزيد. حبيب چايچيان. حسان. [10] چهره درخشان همان. [11] اي اشکها بريزيد. حبيب‏الله چايچيان. [12] چهره درخشان ابوالفضل )ع(.