جان خود را کرد با اخلاص قربان حسين‏ کاي زمين کربلا جان من و جان حسين‏ دست در آب گوارا برد خود آبي نخورد يادش آمد از لبان خشک عطشان حسين‏ گرچه تا نزديک لب آورد آب خوشگوار ريخت از کف آب را آن ماه تابان حسين‏ آب را از کف نهاد و آبروي دين خريد نازم اين سرباز غيرتمند ميدان حسين‏ داشت شمشيري بکف در دست ديگر مشک آب‏ تا رساند جرعه‏اي بر حلق طفلان حسين‏ ناگهان دستي جدا کرد آن دو دست نازنين‏ شد گلي پرپر دگر بار از گلستان حسين‏ شد جدا دستش ز تن اما نشد هرگز جدا آن برادر تا ابد از عهد و پيمان حسين‏ او با لبان تشنه از شريعه خارج شد و با آرزوي رساندن آب به سوي تشنگان منتظر راه افتاد...