نمي‏دانم شما هم با افرادي روبرو شده‏ايد که هنگام درگيري‏ها شيشه مي‏شکنند و به چاقو و قمه تظاهر به خودزني مي‏کنند و لباسشان را پاره يا از تن درمي‏آورند و نعره مي‏زنند؟ چه احساسي به شما دست مي‏دهد؟ مارد بن صديف ثعلبي از ديگر قهرمانان بي‏نظير و به قولي نخراشيده و غول‏پيکر سپاه دشمن وقتي که شجاعت حضرت را مشاهده کرد قصد داشت خودي نشان دهد. بخصوص اين شعر عباس را که فرمود: اني انا العباس صعب باللقاء... [ صفحه 136] منم عباس که برخورد کوبنده‏اي با دشمن دارم... را شنيد. احساساتي گشته و بسيار به تعصبش برخورد و با سيلي به صورت خود زد و لباسش را پاره کرد و فرياد زد: »ويلکم لو کان کل منکم ملأ کفه و لطمه به لطمستموه...« واي بر شما اگر هر کدامتان مشتي خاک بر صورت ابوالفضل مي‏ريختيد )کنايه از تعداد فراوان افراد دشمن( با اين همه جمعيتي که شما داريد الان عباس زير خاک بود!! اما شماها فقط لاف و گزاف مي‏زنيد کارتان به رسوايي کشيده. مردم! هر که دست بيعت با يزيد داده برود کنار! بگذاريد تا من کار جنگ را يکسره کنم، فانا لهذا الغلام الذي قد افني الابطال. من از عهده اين جوانک که قهرمانان ما را سر به نيست کرد برمي‏آيم و اول خودش سپس برادرش حسين و يارانش را مي‏کشم. شمر گفت: اي مارد بيا نزد عمر سعد برويم تا در نزد او تعهد اين کار را امضا کنيم که اگر اينگونه از عهده‏اش برآمدي ما هم شجاعت و عظمت تو را به يزيد گزارش مي‏دهيم. مارد گفت: طعنه مي‏زنيد با اينکه غيرت و عرضه‏اي نداريد؟ شمر گفت: ما کار را به تو مي‏سپاريم! سپس به لشگر گفت: شما کنار بايستيد و کار اين جوان را به مارد واگذاريد. لشگر به کنار رفت و نظاره‏گر شد. مارد دو زره که داراي حلقه‏هاي تنگ بود همراه کلاه خود پوشيده و نيز بلندي به دست گرفت و بر اسبي قوي پيکر )اشقر( خاکستري سوار شد و به ميدان آمد و گفت: اي جوان به خودت رحم کن! تا به سلامت از معرکه خارج شوي! السلامه اولي لک من الندامه. سلامتي براي تو بهتر از پشيمانيست. من مردي بي‏رحم و سنگدل هستم به خودت رحم کن تا در دام من نيفتي.!! حضرت ابوالفضل گوش داد و سخنان گزاف وي را شنيد و به او فرمود: »اي دشمن خدا خوب نگاهت کردم ديدم زبان چرب و نرمي داري ولي اين محبت نمايشي تو فريب است و مکر. خيال باطلي است اگر فکر کني که من همراه تو مي‏شوم. من با قهرمانان بسياري جنگيده‏ام. با تکسواري توکل و استعانت از خدا مي‏طلبم و آنچه در زيبائي چهره و جواني من گفتي ربطي به تو ندارد و من از شير [ صفحه 137] جنگنده‏ترم. من فرزند علي هستم که که از خطرهاي شديد باکي نداشت و از بسياري و فراواني دشمنانش ترسي نداشت. آيا من پيوند با رسول الله ندارم!؟ چه بسيار نوجواناني که از پيرها به خدا نزديکترند. تو از ارزشهاي والا تهي هستي.« مارد سخنان حضرت را شنيد و مثل عقابي جهيد و با شدت به طرف عباس حمله کرد ابتدا نيزه بلند خود را بسوي عباس پرتاب کرد. مورخين نوشته‏اند: حضرت عباس متين و باوقار بر جاي خود مثل کوه ايستاد. هنگامي که مارد نيزه‏اش را پرتاب کرد باب الحوائج نيزه مارد را گرفت و آنچنان پيچاند و کشيد که نزديک بود مارد از اسب بر زمين افتد. مارد براي اينکه نيفتد نيزه را در دست قمر بني‏هاشم رها نمود و خلع سلاح شد و شرمسار. قمر بني‏هاشم )ع( نيزه را به آسمان بالا برد و فرمود »مارد اميدوارم با نيزه خودت کشته شوي.« سپس نيزه را چنان به پشت اسب مارد فشار داد که اسب به هوا پريد و مارد را بر زمين انداخت. عباس )ع( پياده شده و به تعقيب او پرداخت اما وي نتوانست پياده به جنگ عباس بيايد. صفوف لشگر با مشاهده اين صحنه بهم ريخت و هراسان و پريشان و نگران. شمر بياري مارد آمد و گفت: اي لشگر مارد را دريابيد وگرنه الان کشته خواهد شد. در اين هنگام يکي از نوکران و آبدارچي‏هاي يزيدي که سياه‏پوست بود بنام صارقه اسبي را که طاويه نام داشت براي مارد آورد، عباس )ع( به آن مزدور تيره‏بخت حمله کرد و نيزه‏اش را در سينه وي فروکرد و کشته‏اش را کناري انداخت. حضرت ابوالفضل )ع( طاويه را گرفت و بر آن سوار شد. مارد که ديد طاويه زير پاي عباس است لرزيد و رنگش پريد. خيال کرد که عباس به سراغش مي‏آيد لذا از لشگر استمداد طلبيده گفت: اي لشگر مگر شرم نداريد که همچنان ايستاده‏ايد و تماشا مي‏کنيد؟ آنگاه گفت: اي جوان با من مدارا کن تا نوکريت کنم! حضرت فرمود: واي بر تو مي‏خواهي مرا فريب بدهي؟ با اين نهيب به مارد حمله کرد و شمشير بر دست او زد و دستش قطع شد و بر زمين افتاد. شمر هم به ياري وي آمد اما جناب ابوالفضل بر سينه مارد سوار و نيزه‏اش را چنان بر سينه نحس او گذاشت که گوش تا گوش او بريده شد [ صفحه 138] و مارد با نيزه خودش به دست قمر منير بني‏هاشم هلاک شد. [1] بدين روي يکي ديگر از اوباش خطرناک به درک واصل گرديد. اما ابوالفضل به راه خود براي رسيدن به فرات ادامه داد تا بر لب شط وارد گرديد. مشگ را از آب زماني پر کرد که از هر سو تير مي‏باريد. اطلس علي )ع( اما پاسخي به تيرهاي آنان هم نمي‏داد. چون او به سکينه وعده آب داده بود. آن زماني که از خيمه‏ها بيرون آمد و سکينه مشک‏هاي خشک شده را به دست عمو داده و گفته بود: »عموجان! بچه‏ها فهميده‏اند که تو براي آب به ميدان مي‏روي.« عباس يادش آمد از دعايي که هنگام حرکت تکرار کرده بود: »خدايا مي‏خواهم به وعده‏ام وفا کنم. مي‏خواهم به فرات بروم و براي کودکان تشنه اين مشک را پر از آب بياورم.« [2] . همه تلاش دشمن اين بود که به کمک 4000 سواره، چنان مانع عباس شوند که به شريعه نرسد، اما او رسيد، وارد شط شد. مشک را از آب پر کرد. [3] . خدايا اين مشک را از من مگير گر گرفتي اشک را از من مگير باب الحوائج تشنه خودش آب ننوشيد و فقط براي کودکان مشک را بر دوش گرفت. آب مي‏خواست ببوسد لبت، اما هيهات‏ اين سبک مايه، کم از همت و مقدار تو بود در مورد خودداري عباس از نوشيدن آب اقوالي در تواريخ نوشته شده است آنچه مذکور آمده است اينکه قمر بني‏هاشم به خاطر نهايت ايثار و به عشق و نيت همدردي با حسين و طفلان تشنه‏اش از خوردن آب صرفنظر نمود. در کتاب زندگي چهارده معصوم مي‏نويسد: »ابوالفضل چهار مرتبه از دوم محرم تا شب عاشورا براي خيمه‏ها آب آورد و هر کس حاجتي داشت يا آب مي‏خواست به عباس مراجعه مي‏کرد. و لذا او را باب الحسين مي‏گفتند. در ثبات رأي او نوشته‏اند، [ صفحه 139] با آنکه دستش قطع شد سوگند ياد کرد که در اراده‏اش فتوري رخ نخواهد داد و از حمايت برادر که حمايت دين است دست نخواهد کشيد... در فتوت و جوانمردي بقدري بارز بود که چون وارد شريعه شد با آن تشنگي، آب را تا )نزديک( دهان و لبانش برد و نياشاميد. فذکر عطش الحسين بياد تشنگي حسين افتاد« [4] . قال المفيد و غيره: »فجعل العباس يقاتلهم وحده حتي دخل الماء، فلما اراد ان يشرب غرفه من الماء ذکر عطش الحسين و اهل بيته، فرمي الماء من يده و قال: والله لا اشربه و اخي الحسين )ع( و عياله و اطفاله عطاشي. لو کان ذلک ابدا. و انشأ يقول يا نفس من بعد الحسين هوني‏ فبعده لا کنت ان تکوني‏ هذا الحسين شارب المنوني‏ و تشربين البارد المعين‏ هيهات ما هذا فعال ديني‏ و لا فعال صادق اليقيني‏ يعني شيخ مفيد فرمود: عباس در حالي که تنهايي مي‏جنگيد وارد شريعه فرات شد هنگامي که از تشنگي مشتهايش را پر از آب کرد تا بنوشد بياد تشنگي حسين و اهل‏بيتش )ع( افتاد و آب را بر روي شريعه ريخت و گفت بخدا من اين آب را نمي‏نوشم در حالي که حسين و عيال و اطفالش تشنه‏اند. پس اين اشعار را خواند: اي دل بعد از حسين بميرحيف است او کشته شود و تو زنده باشي اين حسين است که با مرگ دست و پنجه نرم مي‏کند و تو مي‏خواهي آب سرد بنوشي هرگز! مرام دين ما اينگونه نيست مرام هيچ جوانمردي اين را قبول ندارد [5] . لذا آب را بر پهناي شط ريخت و نياشاميد. [ صفحه 140]

[1] همان. [2] چهره درخشان قمر بني‏هاشم )ع(... همان. 215. [3] قيام حسيني. 245 علامه قزويني. همان. [4] چهارده معصوم. ج 2. حسين عمادزاده. همان. 704. [5] فلسفه الشهاده. همان. 390.