ساحل خاموش از ماتم عطش کودکان گر گرفته است. رود فرات ناآرام و بي‏قرار براي رسيدن به لبان خشک حسين و اهل حرم! اما غافل از اينکه اين آرزو را براي [ صفحه 133] هميشه بايد دفن کند. کودکان العطش گويان منتظر عمو و مشک پر آب دسته جمعي کنار خيمه‏ها. اطلس فاطميون به فرات رسيد. دشمن شش بار بر او حمله آورد تا دستش به آب نرسد. اما او همچنان دست‏بردار نبود. او به طفلان تشنه وعده آبرساني داده بود. امير لشگر حسين )ع( آمده بود تا آب ببرد و اين موضوع براي دشمن کابوس وحشتناکي را ترسيم مي‏کرد به بيان يکي از ناظران تاريخ که گويد: »ولعمر والله لو لم يکن ما جري علي اللوح ان يستشهد العباس في ذلک اليوم حتي ينکسر لفقده ظهر الحسين و ينال بالشهاده لأفني العباس جميع اهل الکوفه بشماله دون يمينه«: سوگند بخدا اگر نبود آنچه که در لوح قدر الهي نوشته شده بود که عباس به شهادت رسد و از اين داغ کمر حسين بشکند عباس تماميت کوفه را محو مي‏نمود. که شاعر اين را به شعر سروده است: قسما بصارمه الصيقل و انني‏ و في غير صاعقه السماء لا اقسم‏ لولا القضاء لمحي الوجود بسيفه‏ والله يقضي ما يشاء و يحکم‏ قسم به شمشير صيقل داده‏اش که من در غير صاعقه آسماني قسم نمي‏خورم )تشبيه شمشير ابوالفضل به صاعقه سماوي( اگر که قضا و قدر نبود هستي کفر کوفه، با شمشير عباس نابود مي‏شد اما چه کنيم که خواست خدا اينگونه رقم خورد [1] . لذا آنچه از اشرار در کربلا بودند در گرد شريعه وجود نحسشان را بر ساحل تحميل کرده بودند به نحوي ضرب شصت عباس را مستقيم يا غيرمستقيم به چشم خود ببينند. عباس در راه ورود به ساحل با تمساح‏هاي وحشي روبرو شد. که هيچ درکي از هستي و انسانيت نداشتند اما وي با اصالتش با آنان برخورد کرد که نمونه‏هايي از آن در تاريخ ثبت است: مرام عباس و حرمت نان و نمک )عاشورا کلاس تربيتي( [ صفحه 134] متأسفانه بسياري افراد خود را به مفاهيم عرفي و پذيرفته شده‏اي که مي‏تواند بستر رشد بسياري از ارزشهاي ديني هم باشد مقيد نمي‏کنند در حصار تنگ‏نظري فقط خدا و معاد و دين را از عينک سياه و غبار گرفته خود مي‏نگرند و چون که از بحار علوم اهل‏بيت محرومند و نمي‏خواهند مطالعه‏اي هم در آنها داشته باشند و اجازه نمي‏دهند تا محققين آنها را به جامعه عرضه بدارند، به تالاب‏ها و مرداب‏هاي عفن سليقه‏اي همراه با حب و بغض‏هاي تصنعي و بي‏مبالاتي دچار مي‏گردند و وزر و وبال بيشتر براي خود کسب مي‏نمايند. گروهي رنگ و لعاب همه امورشان را به دين نسبت مي‏دهند اما به آموزه‏هاي دين بي‏توجهي مي‏کنند. در حالي که عده‏اي را سرزنش به امري مي‏کنند خود در آن طرف از بام جهل مي‏افتند. در حالي که اسلام ناب تنها اسلامي است که از ناحيه آبشخور مکتب وحي سرچشمه بگيرد. مفاهيمي مثل جوانمردي و مردانگي و حرمت نان و نمک و احترام به غيرتمندان و سخاوت‏داران يک سنگ بنايي براي شناسايي جاذبه‏هاي دين است که اگر فردي منسوب به دين مقيد به اين امور باشد خدمت بزرگي به دين خود و ترويج آن نموده است. اما متأسفانه گروهي خساست به خرج مي‏دهند و حاضر نيستند لقمه‏اي به دردمندي بدهند اما خود را ديندارتر از همه مي‏دانند. مثل کلي که نسخه رشد موي مي‏نويسد. اما ابوالفضائل در گرماگرم نبرد به کرامات انساني و سابقه‏اي که از نان و نمک اهتمام مي‏ورزد: اولين فردي که به جنگ عباس آمد، عبدالله بن عقبه غنوي بود. وي مبارز طلبيد و حضرت با خواندن رجز و معرفي خود، فرمود: اي مرد جنگي! از مبارزه با من صرف‏نظر کن زيرا تو ناآگاه به ميدان آمدي و نمي‏دانستي با من روبرو خواهي شد، حال به خاطر احساني که پدرم به پدرت کرده ميدان را ترک کن و برگرد! عبدالله قبول نکرد و گفت آمده‏ام تا با تو بجنگم! ابوالفضل، اسب را به حرکت درآورد و شمشيرش را کشيد و به شمشير وي زد تا دشمن خيال کند عباس [ صفحه 135] زخمي شده. لذا صداي هلهله يزيديان بلند شد. حضرت مجددا به وي فرمود: »برگرد چون پدرانمان نان و نمکي با هم خورده‏اند.!« عبدالله نرمش بيشتري نشان داد و به ترک ميدان راغب‏تر شد اما از اينکه مبادا به ترس متهم شود لذا در معرکه ماند. حضرت شمشيري به رکابش زد که صدايش بگوش همه رسيد. وي با اينکه از شجاعان نامدار بود فرار کرد. حضرت با اينکه مي‏توانست تعقيبش کند اما رهايش ساخت تا جان سالم به در ببرد تا حرمت نان و نمک حفظ شود. [2] . تمساح بي‏نمک در برابر مهر و کرامت عباسي نفر بعدي به نام صفوان بن ابطح که در پرتاب نيزه و سنگ‏اندازي مهارت خوبي داشت سوار بر اسب و نعره‏زنان از لشگر يزيد خارج شد و رجزخواني کرده وارد ميدان گرديد و دست به خورجين برد و سنگي بزرگ به سوي صورت ابوالفضل )ع( پرتاب کرد که حضرت سرش را خم کرد و سنگ از بالاي سرش رد شد. حضرت شمشيرش را حواله دست صفوان نمود و دست او را بريد و بر بدنش آويزان کرد که بشدت از آن خون جاري شد. صفوان دست‏بردار نبود. اما شمشير ابوالفضل او را از کمر هدف قرار داد که بشدت زخمي شد. بار ديگر مظهر رحمت خدا فرمود: »اي مرد شجاع! به منزل برگرد و جراح خبر کن تا درمانت کند!« اما او از راه کبر و ناداني اصرار کرد و گفت اي عباس مرا بکش! اما حضرت وي را رها کرد و به سايرين حمله نمود. [3] .

[1] معالي السبطين 269. همان. [2] کرامات باب الحوائج. 3 همان. [3] کرامات 303.