مرام و کرامات علمدار باب الحوائج )ابوالفضل العباس )ع((
نوشتن سوگ عباس بازي با احساسات و عواطف دلسوختگان و شب زندهداران است. خوني که از فرق عباس ريخت در متن خدا جاري است چون او ذبيح الله و اسماعيل برگزيده خداست هر کلام بشري که باشد در مصاف عباس ميشکند.
خط با خون او آغاز ميشود چون او شيرشکن بود... از روانه آن خون بنيان ستم سست شد و شرف سرخگون.
هر چند فرق عباس شکست. اما اين شکستن به بهاي درست شدن راستي بود. تو افتادي از اسب اما شرف بازوي تو را گرفت و برخاستن آغازيد. يعني بازوانت هنگامي که قطع شدند به دامن پهن شده ناموس انسانيت فروافتاد تا حق با تکيه به آنها برخيزد. شمشير زدنت به راه امام حسين نام يزيد را خورد و خمير کرد و تو کلمه کوفه و شام را بيسيرت کردي. به تو ماه گويند. ماه که چه عرض کنم! ماه و آفتاب رويهم جرقهاي از نگاه تواند. عقل در مصافت جنون ميشود. مرگ را در قبضهات چنان زبون کردي از يزيديان زبونتر.
محققين و حماسه علمدار عاشورائيان )ع( به قصد سقايت آخر عاشورا آمد و نوبت جانبازي رسيد. اباعبدالله )ع( ابوالفضل را به عنوان پرچمدار سپاه کوچکش قرار داد. ياران خدا و انصار دين الله يک يک به ميدان رفتند و تا آخرين رمق به حمايت پسر فاطمه جنگيدند. همانگونه که امام فرموده بود: من باوفاتر از يارانم در دنيا سراغ ندارم، ثابت کردند که لايق اين تمجيد حسينياند. لذا سالها پس از واقعهي کربلا به يکي از
[ صفحه 121]
سپاهيان عمر سعد گفتند: »اين چه ننگي بود که بر خود، خريديد، چرا فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و يارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشيديد؟«
جواب داد: خفه شو! گروهي روي در روي ما ايستادند، که دستهايشان بر قبضهي شمشير، گامهاي آنان استوار، نه امان ميپذيرفتند، نه فريفتهي مال ميشدند، جز دو راه پيش روي ما با آنان نبود.
اهميت حضور فرمانده در قرارگاه عمليات و تاکتيکي بسيار حياتي است. امام از اين بابت و از بابت اينکه ابوالفضل پشت و پناه حسين و سپاه و اميد و عمود خيمه آل الله بود تا هنگامه ضرورت اجازه به ميدان رفتن عباس نداد. از سويي سپاه يزيد هم تا عباس زنده بود جرأت نزديک شدن به ميدان را به تنهايي نداشتند. مگر اينکه دسته جمعي ميآمدند. از جهتي هنوز بچههاي حسين و تشنگان حرم اميد داشتند عباس براي آنها آب بياورد. لذا قمر بنيهاشم هر چند تسليم فرمان امام حسين بود و بدون اجازه برادر هيچ حرکتي نکرد اما گستاخيهاي رجالهها و دينفروشان را مشاهده ميکرد که چگونه براي رضايت يزيد تبهکار بر امام واجب الاطاعه خروج و طغيان و آب را از کودکان منع کرده بودند و بزدلان مجال خودنمائي دارند تا اعلام دستور امام مجبور بود بسوزد و تنها خواهش و تقاضايي براي رفتن به ميدان را از امام بکند که آنهم بارها تکرار کرد و امام اجازه نميداد و زبان حال باب الحوائج اين بود:
افروختن و سوختن و جامه دريدن
پروانه ز من و شمع ز من و گل ز من آموخت
امام سقاي تشنگان را تا انتهاي ظهر امر به شکيبائي نمود و اجازه ورود به ميدان را به ايشان نداد.
[ صفحه 122]
صاحب معالي السبطين في احوال السبطين الحسن و الحسين )ع( مينويسد: »و بقي العباس بن علي )ع( قائما امام الحسين يقاتل دونه و يميل معه حيث مال حتي قتل رحمه الله عليه...«.
عباس به دستور امام همراهش ماند و در اين ساعات هر دستوري براي فرماندهي و مديريت بحران انجام ميداد و اوامر امام را به صورتهاي مقتضي اجرا مينمود. [1] .
يوسف فاطمه )س( از اين تاکتيک چندين منظور را مدنظر داشت:
الف: از يک سو عشق دوطرفه بود و آنجا که قدر زر زرگر بداند و قدر گوهر گوهري، امام ابوالفضل )ع( را مايه برکت و موجب جلب عنايت بيشتر خدا ميدانست. امام که خود به اذن خدا عالم به کنه حوادث و مصالح بود قصد داشت از اين وجود ذيجود بهره بيشتري برده شود. لذا ميفرمود: عباسم: بنفسي انت. فدايت شوم ابوالفضل.
ب: حفظ روحيه زنان و کودکان )به همين منظور بود که تا عباس به شهادت رسيد فرمود: زينب خواهرم! آماده اسارت باش(
ج: اعمال تاکتيکي با اين هدف که دشمن خيال کند هنوز سپاه بزرگي وجود دارد که نوبت قتال و مبارزه ميرلشگر نرسيده است. لذا هنگامي که بر بالين برادر آمد فرمود:... و قلت حيلتي. عباس جان! با شهادت تو نقشه مبارزهام درهم ريخت. [2] .
د: اينکه امام نميخواست پشت و پناه و تکيهگاهي مثل عباس را از دست بدهد و حتي اگر در حد تلقين هم اين موضوع را در نظر داشت خود بخود وجود ذيجود ابوالفضل تلقين رواني شهامت و شجاعت و تزريق شهامت و توکل و يقين و... به بازماندگان بود. به همين خاطر سيدالشهدا )ع( بعد از شهادت ابوالفضل )ع( فرمود: »الان انکسر ظهري: عباس جان با شهادت تو پشت و پناهم درهم شکست.« [3] .
[ صفحه 123]
ر: عباس فرمانده سپاه بود و فرمانده زماني مستقيم وارد درگيري ميشود که تمام يا اکثر رزمندگان کشته يا اسير شده باشند.
ذ: هدف ديگر امام اين بود که امام ميخواست تا زنده است شايد فرجهاي پيش آيد و به وسيله عباس مقداري آب به لبان تشنه کودکان و زنان حاضر در کربلا برساند. چونکه هر لحظه صداي العطش بچههاي امام به گوش ميرسيد امام که مظهر و مظهر نهايت عاطفه و مهر الهي بود دوست نداشت با رفتن عباس اميدهاي کودکان تشنه نااميد شود. در تأييد اين نظريه به پاسخي که اباعبدالله به ابوالفضل فرمود توجه ميکنيم. عباس )ع( وقتي که مشاهده کرد همه ياران به شهادت رسيدند براي چندمين بار خدمت امام آمده و فرمود: حسين جان!
گاهي به کشته گشتن و گاهي به کشتن است
ترويج دين به هر چه اقتضا کند
پس اجازه فرماي اي سيد و مولاي من! تا ميدان روم و دين خويش ادا نمايم، و اجازه فرماي تا به ميدان روم و با بزدلان مزدور نبرد کنم.
بسوزان سينه و جان و دل من
فنا گردان ز عشقت حاصل من
به من بنما ره آزادي از هجر
وگرنه هجر گردد قاتل من
تو طبيب تن تبدار مني
سيد و سرور و سالار مني
تن من شعلهور از آتش عشق
تو شفاي تن بيمار مني
مادرم گفت که غلامت باشم
خادم درگه مامت باشم
گفت در بستر اندوه پدر
که فدائي قيامت باشم
حال که اندر حرمت ياري نيست
از چه هنگام وفاداري نيست؛
کودکان از عطش افروختهاند
چشم اميد به من دوختهاند
[ صفحه 124]
بس که گفتند عمو تشنه لبيم
به خدا قلب مرا سوختهاند
امام فرمود: عباس جان تو پشت و پناه مني. تو علمدار لشگري و تو اميد دل مني بيا و دست بردار و منصرف شو. اما ساقي تشنه لبان طاقت نياورد و بار چندم اصرار کرد و خاطره صفين را که در رکابش براي آزادسازي شريعه از دست سپاه شام رهسپار شده بود به يادش آورد و امام را به گريه انداخت تا حدي که فرمود: حال که چنين اصرار داري اول تلاش کن مقداري آب براي اطفال تشنه به خيمهها برساني. [4] .
ر: امام علاقه وافر و بينظيري به ابوالفضل داشت همانگونه که عباس اينگونه بود و نميتوانست تصور کند که لحظهاي بيابوالفضل است و همواره ياد عرض ادبها و يا مولاي و سيدي گفتنهاي عباس ميافتاد و علاقه متقابل اين دو به حدي بود که: شب عاشورا عباس به اباعبدالله عرضه داشت: لا ارانا )ابقانا( الله بعد ذلک... اي حسين! خدا آني ما را بيتو زنده نگذارد. [5] .
نويسنده کتاب اول اربعين سيدالشهدا آورده است: حسين )ع( شب عاشورا فرمود: من بيعتم را از شما برداشتم اين جماعت به دنبال من هستند پس شما از تاريکي شب استفاده کرده و کربلا را ترک کنيد. اولين کسي که برخاست و پاسخ گفت عباس بود که فرمود: لمن نفعل؟؟ لا ارانا لله بعد ذالک ابدا. [6] .
به قول مولوي:
ظاهرش مرگ و به باطن زندگي
ظاهرش ابتر. نهان پايندگي
صاحب کتاب چهارده معصوم مينويسد: »چون عطش بر اولاد حسين غالب شد از صاحب منصب سقايت. آب خواستند. اباالفضل مشکهاي خشک را گرفت و به شريعه فرات رفت تا آب بياورد، در مقام پيدا کردن راه نزديکي برآمد که از ميان جنگلهاي نخلستان ميگذشت... دشمنان، او را محاصره کردند...« [7] .
[ صفحه 125]
مولف کتاب ماه بيغروب مينگارد: عباس که از جانب برادر مأموريت داشت براي تشنگان حرم امام و کودکان جگرسوخته که بيتاب در خيام نشسته بودند تا از شط فرات آب بياورد چون شير خشمگين بر چپ و راست سپاه کفر حمله ميبرد که بسياري از قهرمانان لشگر عمر سعد را به خاک و خون انداخت و به سوي شط فرات که هدف اصليش بود پيش ميرفت. از شمشير عباس باران مرگ ميباريد که کفار رو به هزيمت نهادند و عباس وارد شط فرات شد... [8] .
محدث قمي )ره( از کتاب بحارالانوار چنين نقل ميکند: »... چون عباس خود را تنها ديد )کنايه از شهادت همه اصحاب و ياران( نزد برادر آمد و گفت: آيا اجازه ميفرمائيد؟ حسين سخت گريست و فرمود برادر جان؟ تو علمدار مني و اگر بروي لشگرم پراکنده شود. اين سخن امام در زماني ايراد شده است که هنوز همه ياران امام شهيد نشدهاند و مربوط به اثناي نبرد بوده نه آخر نبرد. چون عباس چندين مقطع در گرماگرم جنگ از امام طلب ورود به نبرد را داشتهاند. عباس گفت: لقد ضاق صدري من هولاء المنافقين و اريد ان آخذ ثاري منهم. از دست اين چند چهرهها دلم به تنگ آمده است و ميخواهم انتقام خون يارانمان را بگيرم. حسين )ع( فرمود: آبي براي کودکان بياور. عباس رفت...« [9] .
علامه مرتضي مطهري ميگويد: »ابوالفضل العباس... برادري که حسين )ع( خيلي او را دوست ميدارد و يادگار شجاعت پدرش اميرالمؤمنين است. در جائي نوشتهاند حسين به او گفت برادرم بنفسي انت. عباس جانم! جان من به قربان تو. اين خيلي مهم است عباس در حدود بيست و سه سال از اباعبدالله )ع( کوچکتر بود. اباعبدالله به او ميگويد: اي جان من بقربان تو.« [10] .
در روايتي ديگر چنين ميخوانيم: »... حضرت ابوالفضل العباس )ع( به طرف دشمن حمله کرد چنانکه گويي آتشي در نيستان افتاده باشد. پس از نبرد مختصري که روبه صفتان زشتخوي را عقب راند، آنان را موعظه کرد.«
حجةالاسلام تبريزي ميگويد:
[ صفحه 126]
چونکه نوبت بر بنيهاشم رسيد
ساخت ساز جنگ عباس رشيد
محرم سر و علمدار حسين
در وفاداري عالم در نشأتين
گفت شه: چون نيست زين کارت گزير
اين ز پا افتادگان را دست گير
جنگ و کين بگذار و آبي کن طلب
بهر اين افسردگان خشک لب
گفت: سمعا اي امير انس و جان
گرچه باشد قطره آبي بجان
کوفيان را پس به آواز جلي
بس نصيحت کرد عباس علي
کاين حسين - اي قوم - مرآت خداست
در حقيقت جنگ با حق کي رواست
گر شما را رهنما قرآن بود
فرض حق، اکرام بر مهمان بود
جنگ با مولاي عالم از چه رو
مينشايد با خدا شد جنگجو
توبه سوي وي کنيد از کار خويش
معذرت خواهيد از رفتار خويش [11] .
ارباب مقاتل و کيفيت نبرد عباس بن علي )ع( در علقمهي عشق آوردهاند که امام در واپسين ساعات و بعد از شهادت اکثريت قريب به اتفاق ياران به قمر بنيهاشم اجازه داد به جهت تهيه آب براي کودکان حرم اقدام کند. سکينه مشکهاي خالي خيمه را به دست عمو سپرد.
بچهها تشنه، گرسنه. تا چند لحظه پيشتر پيش عمو آمده بودند: عمو آب نداري؟..
اما چرا ديگر نيستند. عباس سراغشان را گرفت...! بچهها کجائيد؟؟ ديگر صداها هم در گلو خشک شده بود.
عباس ناگهان صداهايي محزون شنيد. خوب گوش داد. آري درست ميشنيد. العطش. العطش. ال... به سراغ خيمههايي رفت که مشکهاي آب چند روز قبل در آنجا بودهاند. ناگهان صحنهاي را ديد که ديگر طاقت نياورد... صداهاي
[ صفحه 127]
ضعيف و خشکيده از آنجا بود. بچههاي تشنه حسين دامنهاي پيراهنهايشان را بالا زده بودند و شکمهايشان را عريان کرده و بر روي زمين و جاي مشکها گذاشته بودند شايد کمي عطش آنها فروبنشيند... اينجا طاقت و صبرش تمام شد با عجله آمد روبروي لشگر....
ساقي خشکيده لبان. ابتدا و به سان همه انبياي الهي و پدر بزرگوارش علي )ع( با نصيحت و هشدار به سوي دشمن پيش رفت. او نمي خواست که خون کسي ناآگاه و غافل بر زمين بريزد. او در پي اين بود که تا راه توبه باز است اتمام حجت و برهان نمايد تا عذري براي قيامشان نماند و اين همان مداراي با دشمن در راه خدا و معناي خيرخواهي ولو براي اعوان و ايادي غفلتزده اموي بود تا شايد برگردند و از جهنم خود ساختهشان رها شوند:
... آي مردم کوفه! کودکان تشنهاند! و...
اما زماني که مشاهده مکرر حاصل شد که موعظه جواب نگرفته با صداي بلند فرياد برآورد:
شما اي مرد نمايان!...
»يا عمر بن سعد! هذا الحسين ابن بنت رسول الله قد قتلتم اصحابه و اهل بيته و هولاء عياله و اولاده عطاشي فاسقوهم من الماء قد احرق الظمأ قلوبهم.«
اي عمر سعد! اين حسين فرزند دختر رسول الله است. يارانش را کشتيد. اهلبيتش را همچنين. اکنون نيز فرزندان و اهلبيتش تشنهاند پس آنان را سيراب سازيد زيرا عطش قلبشان را سوزانده است. [12] .
شمر جواب داد: اي پسر ابوتراب! اگر همه کره زمين آب بود و ما بر آن حاکم بوديم قطرهاي از آن را به شما نميداديم مگر اينکه با يزيد بيعت کنيد!! [13] .
در رياض المصائب مينويسد:
[ صفحه 128]
»فلما اجاز الحسين اخاه العباس للبراز. برز کالجبل العظيم و قلبه کالطود الجسيم لانه کان فارسا هماما. و بطلا ضرغاما و کان جسورا علي الطعن و الضرب في ميدان الکفاح و الحرب.«
هنگامي که حسين )ع( به برادرش علي براي نبرد اجازه داد او مثل کوهي بزرگ و با قلبي بسان تپهاي عظيم بود و تک سواري شجاع و شمشيرزني جسور و متهور در نبرد بود [14] .
اکسير العبادات آورده است: »حضرت ابيالفضل )ع( هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض کرد: خدايا! ميخواهم به وعدهام در آبرساني به خيام حرم عمل کنم و اين مشک را براي کودکان تشنه پر از آب کنم. عباس سپس پيشاني حسين را بوسيد و به سوي فرات حرکت کرد.«
چهار هزار و به نقلي 10 هزار نفر موکل و نگهبان نهر بودند.
پرسشي ديگر در مورد تعداد موکلين و نگهبانان شريعه است و آن اينکه آيا تا چه حد ارقام ده هزار نفر يا چهار هزار نفري که در کتابها آمده است، صحت دارد؟ و چرا دشمن اين تعداد افراد را بر شريعه گمارده است؟
پاسخهايي را ميتوان داد و آن اين است که:
الف( آنچه در پيشينه بنياميه از خدعه و نيرنگ و بستن آب بر دشمن و ديگر اقدامهاي نامردانه آمده است اين موضوع را با اثبات رسانده که آنان در نبردها پيش از اين که به دنبال جنگ و مبارزه باشند در پي رسيدن به اهداف شوم و با هر وسيله بودهاند. يعني همان تز هميشگي و امروزه موسوم به »ماکياوليسم«. البته آن زمان، هنوز ماکياول متولد نشده بود و ميتوان گفت که شايد آل اميه الهامبخش ماکياول بودهاند. چون رفتار سفيانيها با آنچه ماکياوليها در سالهاي 1498 - 1527 م، مرتکب شدند همخوان است. ماکياول و اروپائيان پيرو او معتقد بودند غايات وسايل را هر چند پست و خبيث باشند موجه ميسازند. او معتقد بود که هميشه بايد خليفه باشد و در رأس قرار بگيرد. چون شعار ماکياول مسيحي
[ صفحه 129]
با شعارهاي پيروان معاويه و يزيد از يک آبشخور نشأت گرفتهاند. معاويه خونخوار و وحشي گفت: من نيامدهام تا شما را نمازخوان و دينآشنا کنم. او عليرغم خواست مردم يزيد را جانشين قرار داد و رسم سلطنتي را به مردم مسلمان تحميل کرد. ماکياول و رهروان درنده خويش تصور ميکردند که دستورات اخلاقي مسيح نيات انسانهاي مثل او را برآورده نميکند. لذا به هر وسيلهاي براي جنگها توسل ميجستند تا اهداف شوم خود را اجرا کنند. در صفين هم ابتدا معاويه آب را بر ياران علي بست اما امام پس از بازپس گرفتن حاشيه رود اجازه داد ياران معاويه آب بنوشند. در کربلا هم امام حسين دستور داد سپرها و ظروف را براي سپاه اموي پر از آب کنند تا آنها و اسبانشان تشنه نمانند. اما عمر سعد و شمر به دستور پسر زياد آب را بر حسين )ع( بستند. در اين راه سربازان خود را تا آنجا افزايش دادند که مطمئن شوند هيچ آبي به اردوي امام نرسد؛ هر چند اين سپاه بيشتر باشند به نظرشان براي مقابله با شيعيان بهتر بود.
ب( در برخي مدارک گفته شده که: شب عاشورا دشمن که بسيار از آينده مبهم خود و سرانجام تعامل با حضرت اباعبدالله مضطرب بود يکي از جاسوسان خود را براي کمين و خبرگيري از اردوي امام به نزديکي خيمهها فرستاده تا خبري کسب کند.
فرد جاسوس زماني که به لشگر يزيد برگشت چنين گفت: »نيمه شب شنيدم حسين از ابوالفضل پرسيد: عباس جان! فردا چکار ميکني؟ آب ميآوري يا کار ديگر ميکني؟
ابوالفضل گفت: براي بچهها آب ميآورم. حسين گفت: آري فردا مقداري آب به کودکان برسان.«
هنگامي که فرماندهان سپاه دشمن اين خبر را شنيدند با توجه به شناختي که از زور بازوي سقاي حسين و قدرت خدايي او داشتند؛ دستور دادند 4000 نفر کماندار و تک تيرانداز و سواره ميان رود و عباس فاصله بياندازند تا هيچ آبي به لبان
[ صفحه 130]
خشک حسين و کودکان و عاشورائيان نرسد. بنابراين جاسوس کار خود را کرد و موجب شد که دشمن با آمادگي به فکر جلوگيري از عباس باشند. پس بعيد نيست که اين تعداد افراد ذکر شده در اخبار تمام و صحيح باشد. صبح عاشورا هر چند عباس اصرار کرد امام حضرت را اجازت نداد. تا بعد از اينکه همه فرزندان و برادران و اصحاب يک يک به شهادت رسيدند. وقتي که کسي نماند و...
او به سوي شريعه حرکت کرد و با دستهاي هشتاد نفري درگير شد و پس از نبرد تن به تن و گاه دسته جمعي همه هشتاد نفر را کشت و خود را به آب رساند [15] .
|