بسياري در تراشيدن ابهت و هيبت براي افراد پوک و فاقد اصالت ولو بصورت تصنعي استاد مبالغه و گزافهگوئي هستند، اما ابوالفضل )ع( حقيقتا نياز به داستانسرائي بدون استناد ندارد زيرا واجد دريا و بلکه اقيانوسي از فضائل است که انسدادبردار نيست و از کتب و منابع تراوش ميکند.
[ صفحه 115]
در تعبيري ديگر آمده است: »و يکفي في شجاعته ان الاعداء اذا سمعوا باسم العباس ارتعدت فرائصهم و وجلت قلوبهم و اقشعرت جلودهم و من ذلک ان عبيدالله بعث اليه کتاب امان.
يعني: در شجاعت عباس همين بس که دشمنان با شنيدن نام او ارکان بدنشان مرتعش ميگرديد و دلهاشان ميلرزيد و پوست بدنشان و مو بر بدنشان راست و بند از بندشان ميگسست. به همين جهت عبيدالله بن زياد دست به تزوير زد تا با اماننامه کذائي شايد عباس را از حسين بگيرد تا سربازانش رمقي بر جنگيدن بيابند.« [1] .
در برخي تعابير شجاعت عباس به منزله نزول عذاب بر کفار و منافقين بوده است:
»وقع العذاب علي جيوش اميه من باسل هو في الوقايع معلم عبست وجوه القوم خوف الموت و العباس فيهم ضاحک متبسم قلب اليمين علي الشمال و غاص في الاوساط يحصد في الروس و يحطم«
عذابي بر لشگر اميه نازل شد توسط کسي )عباس )ع(( که در حوادث استاد و سنگ زيرين است.
صورت بنياميه و سربازانشان از ترس درهم ميشد و حال آنکه عباس که تنهايي با آنها ميجنگيد همواره بر لبش لبخند و شادي بود.
عباس لشگرشان را زير و زبر ميساخت و يک تنه به ميانه لشگر زده، يک يک سرهاي آنها را درو ميکرد و نابود و انباشته مينمود [2] از سويي دشمنان اهلبيت خود بارها به شهامت و تهور آل علي )ع( اقرار نمودهاند. حتي بعد از واقعه طف بسياري از بازماندگان سپاه ابنسعد به نقل خاطرات خود از کربلا ميپرداختند به شجاعت بنيهاشم اقرار نمودهاند. بعد از فاجعه کربلا به يکي از فرماندهان لشگر
[ صفحه 116]
يزيد گفتند چرا دست به مقاتله با حسينيان زد و دستهجمعي و ناجوانمردانه به آنها حمله ميکرديد؟ گفت: واي بر تو؛ خفه شو! ما با گروهي طرف بوديم که از هيچ چيز واهمه نداشتند يا بايد ميکشتيم يا تسليم ميشديم وگرنه از شمشيرشان مرگ ميباريد. نه اهل معامله بودند نه ميشد آنها را خريد.
همچنين در ساعاتي که امام تنها شده بود کسي جرأت نکرد تن به تن با حسين بن علي )ع( بجنگد که اين امر حاکي از اشتهار ايشان به شجاعت است. علامه شهيد مطهري که در استناد و دقت گفتارش هيچ احدي ترديد نکرده در مورد رشادت اهل الله مينويسد:
»بطور قطع و مسلم و برطبق همه تواريخ، کسي جرأت نکرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد، البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگيدند، ولي آمدن همان و از بين رفتن همان. پسر سعد فرياد کرد: چه ميکنيد؟ ويلکم والله ان نفس ابيه بين جبينه. يا: ان نفسا ابيت بين جنبيه. روح علي و دل علي در پيکر اوست. شما با کي داريد ميجنگيد؟ با او تن به تن نجنگيد«. [3] .
نوشتهاند که: »تا عباس زنده بود لشگر بنياميه جرأت توجه به خيام را نداشتند. لذا حسين بالاي سر او فرمود: الان انکسر ظهري و قلت حيلتي. فرمود: عباس من! چشمهايي که ديشب از بيم تو خواب نداشتند، امشب بخواب ميروند. و چشمهايي که به اتکاي وجود تو بخواب بودند امشب مضطرب و بيخواب خواهند شد. [4] .
بنابراين شجاعت همزاد اولاد علي بوده است و از آمار و ارقامها نبايد چندان تعجب کرد البته در صورت استناد به منابع موثق. از سوي ديگر بسياري از کساني که برعليه امام حسين )ع( جنگيدند انگيزه درستي نداشتند که همين موجب سردرگمي و نبرد کور براي آنان شد. گروهي به خاطر پول و غنيمت و رياست و
[ صفحه 117]
گروهي هم از ترس آينده. گروهي هم خرافهپرستان جاهل با شعارهاي تهي و خبرچيناني بودند که آخرت خود را فداي دنياي ديگران کردند. و گروهي هم زخم خورده از نبردهاي صفين و نهروان و بدر و احد و گروهي هم فريفته شهرت و گروهي هم ابن الوقتهاي همج الرعا بودند. که البته عبيدالله تلاش کرد بسياري از افراد قهرمان و بيباک را همراه لشگر نمايد و گوئي در جذب اشرار موفق هم بود چون که کوفيان و تمام قبائل نمايندههاي خود را به کربلا فرستادند. و از آنجا که کوفه شهري بود که در طول جنگهاي عربها با ايران به وجود آمده بود و سنگ بناي آن با غنائم بدست آمده از اين جنگ گذاشته شد افراد فرصتطلب و غنيمت جمع کن فرزنداني به دنيا آورده بودند که نه پيامبر را ديده بودند و نه حسين را [5] بسياري از جوانانشان نسل سوم و چهارمي بودند که چندان از عظمت آل علي چيزي نشنيده بودند يا نديده بودند. )براي احاطه بيشتر به نوشتاري از نگارنده در کتاب ياران خورشيد نشر دانشگاه امام حسين )ع( مراجعه نمايند که در مورد علل حضور لشکر انبوه در کربلا، نگاشتهام و در سال 78 - 77 ارائه کردم و برگزيده مقالات گرديد(
در ميان علل فوق، اين گروهها در يک امر همفکر و شريک بودند و آن حماقت و خوردن لقمه حرام و بيتقوائي و پيشداوري و عدم هويت و دوري از ولايت و امامت و گرد آمدن زير سايه »شجره خبيثه« بود. ياران بنيهاشم اما ايماني چون کوه و اعتقاد به امامت و قيامت و هدف مشخص و انگيزه مشترک که عبارت بود از فدا شدن در راه عترت و قرآن و اعراض و ابا از بيعت با يزيد را در چنته خود داشتند. البته راز شجاعت بينظير عباس بن علي )ع( از زبان فرايشلر هم در بخشي جدا و همچنين موضوع تبارشناسي لشگريان يزيد اشاره خواهد شد. بسياري از دشمنان و هماوردان وي افرادي بودند که در جرگه اراذل و اوباش
[ صفحه 118]
شرور و لجوج قرار داشتند که سرکوب چنين افرادي تنها از عهده عباس برميآمد اما اينکه فقدان انگيزه و... را از عوامل تلفات زياد يزيديان برشماريم هيچگاه از ارزش سرداري عباس )ع( نميکاهد بلکه ناظر به بطلان هدف سپاه اميه خواهد بود. آنان انگيزهاي هم اگر داشتند نامقدس بود، اما حق داشتند در برابر کوه سترگي مثل ابوالفضل علي )ع( قالب تهي کنند و زانوانشان بلرزد. چون در مقابل کسي ميجنگيدند که رادمردي ميراث پدر و منسوبين مادرش بود. نقل اين گفتار در بيان شجاعت ابوالفضل )ع( تنها به خاطر تنوير اذهان نسل نوجو و نوپا بود وگرنه موضوع بسيار بديهيتر از بيان ادله است.
[ صفحه 120]
|