در نخستين ساعت‏هاي جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسين )ع( به نام‏هاي »عمرو بن خالد صيداوي« »جابر بن حارث سلماني«. »مجمع بن عبدالله [ صفحه 112] عائذي« و »سعد؛ غلام عمر بن خالد« حمله‏اي دسته‏جمعي به قلب لشکر کوفيان نمودند. دشمن تصميم گرفت آنان را محاصره نمايد. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏اي که کاملا ارتباط آنها با سپاه امام قطع گرديد. در اين هنگام حضرت عباس )ع( با ديدن به خطر افتادن آن ها، يک تنه به سوي حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوري که وقتي آن‏ها از جنگ دشمن بيرون آمدند، تمام پيکرشان زخمي و خون‏آلود بود. [1] . خلاصه عرصه‏هايي را حضرت به نمايش گذاشت که مطالعه آنها فقط تبارک الله احسن الخالقين و اشک شوق و غصه مظلوميت را نصيب قاري خواهد نمود. عمر سعد که از اعداد عدو آل رسول بود و فرماندهي لشگر يزيد در کربلا را برعهده داشت و اولين تير را به خيمه‏هاي حسيني انداخت تا افتتاح کننده »پروسه شر« اموي‏ها و تداوم‏بخش شرارت باشد، در کربلا به شجاعت زايد الوصف مولي الموحدين و فرزندانش اقرار کرده است. چونکه او فرزند سعد بن ابي‏وقاص بود که پدرش از سرداران نسل قبل بوده و ماجراهاي علي )ع( را زماني از نزديک شاهد بوده قضاوتش هر چند از روي دشمني اما »الفضلا ما شدت به الاعداء: فضيلت آن است که دشمن گواهيش دهد« بيشتر مورد توجه است. هنگامي که وي مشاهده کرد عباس مشک بدوش و اشک خشم به چشم، يکايک تکسواران را بر خاک ذلت مي‏نشاند سخني گفت که عين آن تقديم مي‏گردد: »فلما نظر ابن‏سعد الي ذلک نادي: ويلکم ارشقو القربه بالنبل فوالله ان شرب الحسين الماء افناکم عن آخرکم اما هو الفارس بن الفارس و البطل المداعس قتال العرب ببدر و حنين فحملوا عليه حمله منکره حتي قتل منهم مائه و ثمانين فارسا« [ صفحه 113] يعني: وقتي ابن‏سعد ديد که عباس نام‏آورترين يلان شام و کوفه را درو مي‏کند و مشک را پر از آب به خيمه‏ها مي‏برد فرياد زد: واي بر شما نگذاريد آب به خيمه‏ها برسد )او مي‏داند که اگر آب به خيمه‏ها مي‏رسيد چه جهنمي براي سفيانيان مهيا مي‏شد(. با تير بر مشک بزنيد تا آبش بر زمين بريزد که به خدا قسم اگر اينگونه شود و حسين آب بنوشد نسلتان در اين سرزمين براي هميشه دفن خواهد شد و يک نفرتان جان بدر نخواهد برد. اين قهرمان فرزند علي است که شير هم از او واهمه داشت و در جنگهاي بدر و حنين همه را به تيغ کشيد. [2] با اين فرياد ابن‏سعد دشمن به عباس حمله کرد. عباس 180 نفرشان را کشت. در يکي از مدارک تاريخي آمده است: »... و لا يقاس بشجاعته الا شجاعة ابيه و اخيه و قد ادخره ابو لينصر ولده الحسين بنفسه و يواسه و سماه اميرالمؤمنين بالعباس لعلمه بشجاعته و سطوته و صولته و عبوسته في قتال الاعداء و في مقابله الخصاء قيل عباس کشداد الاسد الضاري و کانت الاعداد، ترجف ابدانهم و ترتعد مفاصلهم و تعبس وجوهم خوفا اذا برز اليهم العباس )ع(. يعني: و هيچکس در شجاعت با عباس مقايسه نمي‏شود مگر شجاعت پدرش علي و برادرش حسين. و پدرش او را ذخيره کربلا قرار داد تا حسين را ياري نمايد و با او مواسات کند و علي )ع( او را عباس ناميد به خاطر آن يقيني که به شهامتش و عظمت و استواريش و سخت جانيش در مبارزه با دشمنان داشت و در برابر دشمنان از آن برخوردار بود. گفته شده عباس مثل شير غران بود و دشمنان در برابرش بدنشان مي‏لرزيد و زانوانشان سست و بي‏رمق و صورتهايشان مرتعش و ترسان از ترس عباس مي‏شد آن زماني که عباس در برابرشان قرار مي‏گرفت«. [3] . [ صفحه 114] قال الطريحي: »ان العباس کان مع ابيه اميرالمؤمنين في الحرب و الغزوات و يحارب شجعان العرب و يجادلهم کالاسد الضاري حتي يجدلهم صريعا... شيخ طريحي در کتاب المنتخب گفته است: »عباس در جنگها با پدرش علي )ع( شرکت داشت و با شجاعان مبارزه کرد و مثل شيري بود که تا دشمنش را بر زمين نزند؟ آرام نداشت«. [4] . و قال البيرجندي في کبريت الاحمر: »يوما من ايام صفين خرج شاب من عسکر اميرالمؤمنين و عليه لثام و قد ظهر منه آثار الشجاعه و الهيبه و السطوه بحيث ان اهل الشام قد تقاعد و عن حربه و جلسوا ينظرون و غلب عليهم الخوف و الخشيه فما برز اليه احد. يعني: بيرجندي در کتاب کبريت احمر گفت: در يکي از روزهاي جنگ در صفين جواني از لشگر علي )ع( وارد ميدان شد در حاليکه بر صورتش نقابي بود و از پيکرش آثار شجاعت و شکوه و هيبت مي‏باريد به گونه‏اي که شاميان حاضر به جنگ با وي نشدند و فقط محو نگاه به او شدند و ترس و وحشت فرايشان گرفته بود و بدين خاطر هيچکس حاضر به مبارزه با وي نشد«. [5] .

[1] ينابيع الموده، ج 2، ص 340 / المنتخب، ج 2، ص 441 / مقتل ابي‏مخنف، ص 57 / بطل العلقمي، ج 2، ص 3. [2] فلسفه الشهاده، همان. 391. [3] معالي السبطين، همان. [4] معالي 267. [5] همان 267.