ابوفاضل )ع( خطاب به امام عرض مي‏کند: »آيا به ياد مي‏آوري، آن گاه که در صفين آب را به روي ما بسته بودند، به همراه تو براي آزاد کردن آب تلاش بسيار کردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم. و در حالي که گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود و نزد پدر بازگشتم...« [1] پس اجازه فرماي تا امروز هم به خيمه‏ها آب بياورم. همچنين در يکي از روزهاي صفين اين حادثه عجيب روي داد: جواني که بر صورت خود نقاب زده بود، در برابر معاويه قرار گرفت و مبارز طلبيد، چنان آثار شجاعت و هيبت از وجود او آشکار بود که احدي از شاميان جرأت اين که با او نبرد کند را در خود نمي‏يافت. معاويه که در تنگناي مخوفي گرفتار شده بود. به مردي به نام »ابن‏شعثا« دستور داد شتاب گيرد و با جوان ناشناس به نبرد پردازد، او در پاسخ معاويه گفت: مردم مرا با ده هزار سوار برابر مي‏شمارند، چگونه مرا به اين جوان مأمور مي‏کني؟ معاويه گفت: چه کار خواهي کرد؟ گفت: مرا هفت پسر است، يکي از آنها را به جنگ وي مي‏فرستم، تا کارش را تمام کند. سپس يکي از فرزندانش را به جنگ فرستاد، طولي نکشيد که فرزند ابن‏شعثا از پاي درآمد. ابن‏شعثا فرزند ديگرش را فرستاد. او نيز کشته شد؛ ساير فرزندانش نيز يکي پس از ديگري به ميدان آمدند و کشته شدند. ابن‏شعثا ناچار شد که [ صفحه 109] خود به جنگ جوان ناشناس بيايد، هنگامي که با وي روبرو شد، گفت: فرزندانم را کشتي؟! به خدا سوگند، پدر و مادرت را به عزايت مي‏نشانم، در جنگ تن به تن، لحظاتي زد و خوردها و کشمکش‏ها به طول انجاميد، ولي سرانجام، جوان ناشناس، او را دو نيم کرد. همه از شجاعت و دلاوري جوان ناشناس در شگفت بودند. در اين وقت، اميرالمؤمنين )ع( به جوان ناشناس دستور داد که بازگردد، او بازگشت و نقاب از چهره‏اش برداشت، اميرالمؤمنين پيشانيش را بوسيد و همه فهميدند که او ماه بني‏هاشم عباس است. [2] . 2. تقويت روحيه جنگاوري عباس اين فراز تکرار شده در جاي ديگري است که تعمدا تکرار نموده‏ام. در جريان آزادسازي فرات، توسط لشکريان اميرالمؤمنين )ع(، مردي تنومند و قوي هيکل به نام »کريب بن ابرهه« از قبيله »ذمي يزن«، از صفوف لشکريان معاويه، براي هماوردطلبي جدا شد. در مورد قدرت بدني بالاي او نگاشته‏اند که وي يک سکه نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مي‏ماليد که نوشته‏هاي روي سکه ناپديد مي‏شد. [3] او خود را براي مبارزه با اميرالمؤمنين )ع( آماده مي‏سازد. معاويه براي تحريک روحيه جنگي او مي‏گويد: علي با تمام نيرو مي‏جنگد )و جنگجوي سترگ است( و هر کس را ياراي مبارزه با او نيست. )آيا توان رويارويي با او را داري؟( کريب پاسخ مي‏دهد: من )باکي ندارم و( با او مبارزه مي‏کنم. نزديک آمد و اميرالمؤمنين )ع( را براي مبارزه صدا زد. يکي از پيشمرگان مولا علي )ع( به نام »مرتفع بن وضاح زبيدي« پيش آمد.کريب پرسيد: کيستي؟ [ صفحه 110] گفت: هماوردي براي تو! کريب پس از لحظاتي جنگ، او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: شجاع‏ترين شما با من مبارزه کند، يا علي )ع( بيايد. »شرحبيل بن بکر« و پس از او »حرث بن جلاح« به نبرد با او پرداختند. اما هر دو به شهادت رسيدند. امام علي )ع( در اينجا با به کار بستن يک تاکتيک نظامي کامل، سرنوشت مبارزه را به گونه‏اي ديگر رقم زد و از آن جا که »تاکتيک« در جنگ جايز و بلکه گاه واجب است، [4] تاکتيک نظامي به کار برد. او فرزند رشيد خود عباس )ع( را که در آن زمان علي‏رغم سن کم، جنگجويي کامل و تمام عيار به نظر مي‏رسيد، [5] فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهيزات نظامي خود را با او عوض کند و در جاي اميرالمؤمنين )ع( در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس )ع( را پوشيده بر اسب سوار شد و در مبارزه‏اي کوتاه، اما پرتب و تاب، کريب را به هلاکت رساند... و به سوي لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاي نعش کريب فرستاد تا با خونخواهان کريب مبارزه کند [6] و... اميرالمؤمنين )ع( از اين حرکت چند هدف را دنبال مي‏کرد؛ هدف بلندي که در درجه اول پيش چشم او قرار داشت، آموزش و تجربه آموختن به عباس )ع( بود که جنگاوري نورسيده بود و تجربه چنداني در نبرد نداشت والا ضرورتي در انجام اين کار نبود و نيز افراد ديگري هم غير از عباس )ع( براي اين کار وجود داشت. از اين رو، اين رفتار خاص، بيانگر هدفي ويژه بوده است. در درجه دوم، او مي‏خواست لباس و زره و نقاب عباس )ع( در جنگ‏ها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسي از صاحب [ صفحه 111] آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس )ع( در ديگر جنگ‏ها بدهد تا هرگاه فردي با اين شمايل را ديدند، پيکار علي )ع( در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسين )به روايت برخي تاريخ‏نويسان(، امام با اين کار مي‏خواست کريب نهراسد و از مبارزه علي )ع( شانه خالي نکند. [7] و همچنان سرمست از باده غرور و افتخار به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقي بماند و به دست امام کشته شود تا هم او، هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.

[1] تاريخ الطبري، ج 5، ص 415 / الفتوح، ج 5، ص 166 / الکامل في التاريخ، ج 3، ص 284. [2] مقتل الحسين )ع( للخوارزمي، ج 1، ص 246 / عمده الطالب، ص 394 / اللهوف، ص 88. [3] الارشاد، ج 2، ص 91 / بحارالانوار، ج 44، ص 390 / اعلام الوري، ص 233 / مقتل الحسين )ع( للخوارزمي، ج 1، ص 264 / الکامل في التاريخ، ج 3، ص 284 / المنتظم، ج 5، ص 337. [4] جمهره النسب، ج 2، ص 321. [5] وسيله الدارين، ص 270 / مقتل الحسين )ع( بحرالعلوم، ص 314 / معالي السبطين، ج 1، ص 443. [6] مقتل الحسين )ع( بحرالعلوم، ص 314 / کبريت الاحمر، ص 386 / بطل العلقمي، ج 1، ص 97. [7] شرح الاخبار، ج 3، ص 182 / بحارالانوار، ج 45، ص 4 / تذکره الخواص، ص 251 / الأخبار الطوال، ص 256.