ده سال تلخ ديگر را هم پشت سر گذاشت. سالهايي که برادرش امام حسن مجتبي )ع( به امامت رسيد، حيله‏گري‏هاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي واداشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجر بن عدي و يارانش و عمرو بن حمق خزاعي شهيد شدند، سختگيري بر آل علي ادامه داشت. در منبرها وعاظ و خطباي وابسته به دربار معاويه، پدرش علي )ع( را ناسزا مي‏گفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانفرسا بود. تا آن که امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر بر جانش نشست. مسيح‏وار به رضاي حق راضي و حاصل اين سالها چيزي نبود جز سکوت فعال. تنها در اين مصيبت که اشک در پنجره شقايق‏هاي عاشق، يخ بست و بغض نرگسها کولاک بپا کرد. هق‏هق آنها گوئي بغض هزاره‏ها بود که ترکيده بود و علي [ صفحه 101] خيبرها و تپش آرزوها سرنوشتي داشت که از اشک آغاز مي‏شد و به آه خاتمه مي‏يافت. آري ابامکرها و ابن الوقتها از در دوستي و فاميلي حسن مجتبي را مسموم کردند و بنت المکرها را به خار خشونت و سم عفونت مسلح کردند تا در جگر ظريف و قلب نحيف سبط اکبر دشنه فريب و نابودي فروبرد. شايد يوسفي را در سجن سلول رها کند و زليخاي هوس در اشرافيت قصرهاي ابوجهل‏ها به مراد خود رسد. به هر روي با اين خدعه تروريستهاي کاخ سرخ شام، لباس خضراي حسن که از بهشت آمده و آماده بود و در صحرا غريو اشک و وداع هزاران ليلا برپا شد و از دشتهاي آکنده از مجنون صدها فرياد و بر هر گونه‏اي، سيلاب طوفاني‏ترين گريه‏ها جاري شد. عباس اما با شکيبائي مملو از درد به نظاره تشييع ياس سبز زهرائي نشست. اين ماجرا بي‏نهايت بر عباس گران آمد. معاويه با مسموم و شهيد کردن امام مجتبي )ع( بني‏هاشم را در سوگ شهادتش، گريان نهاد و سبط اکبر به ملکوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربه رحلت رسول خدا و فاطمه‏ي زهرا و علي مرتضي را تکرار کردند و غمهايشان تجديد شد. شيون و فغان يتيمان علي )ع( به آسمان رسيد زينب کبري ابوالفضل را براي کمک فراخواند. تشييع جنازه امام حسن شد عايشه آمد و سوار بر قاطر گفت: حسن را کنار قبر پيامبر دفن نکنيد! عباس بن علي از جمله کساني بود که با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و دست به شمشير برد که جواب عايشه را بدهد امام حسين )ع( فرمود: عباس جان! برادرم وصيت کرده هنگام تشييع من کسي خونريزي نکند. عباس غيور مثل مارگزيده به خود مي‏پيچد. تا اينکه جنازه را به بقيع بردند به منزل برگشت زينب ديد عباس ناراحت و محزونتر از ديگران است فرمود عباس جان چرا اين قدر بي‏تابي مي‏کني؟ صدا زد خواهرم کاش من مرده بودم و امروز نبودم. زينب فرمود چرا؟ فرمود خواهرم جنازه برادرم حسن را تيرباران کردند. )عباس نبود آن هنگام که حسين )ع( تنها شده بود وقتي که زينب آمد بالاي تل زينبيه خبر از ميدان نداشت. تا [ صفحه 102] اينکه دختر کوچک امام حسين به نام فاطمه‏ي صغيره از گودال قتلگاه برسرزنان آمد و گفت عمه جان عده‏اي دارند بابايم را مي‏کشند.( با ناراحتي فرمود: خواهرم و خاک عزا بر سر و روي خود افکند و از جان صيحه کشيد. [1] . اما چاره‏اي نبود، مي‏بايست اين کوه غم را تحمل کند و دل به قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلخ‏تري آماده سازد. امام حسن مجتبي )ع( را غسل دادند و کفن کردند. عباس در مراسم غسل پيکر مطهر امام حسن )ع( با برادران ديگرش )امام حسين و محمد حنفيه( همکاري و همراهي داشت. [2] و شاهد غمبارترين و تلخ‏ترين صحنه‏ي مظلوميت اهل‏بيت بود. آنگاه که تابوت امام مجتبي )ع( را وارد حرم پيامبر )ص( کردند تا تجديد ديداري و زيارت دهند و سپس دفن کنند، عايشه جلوگيري کرد و همراهانش به تابوت امام حسن )ع( هم رحم نکردند و آن را تيرباران نمودند. در اين صحنه‏ها بود که خشم ابوالفضل و جوانان غيرتمند بني‏هاشم برانگيخته شد و اگر سيدالشهدا )ع( آنان را به خويشتن‏داري و صبر دعوت نکرده بود، دستهايي که به قبضه‏هاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنان بدخواه سيراب مي‏کرد. عباس رشيد نيز در جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه خون دل مي‏خورد و بنا به تکليف، شکيبايي پيشه مي‏کرد. مي‏خواست که شمشير برکشد و حمله کند، اما حسين بن علي مانع شد و او را به بردباري و خويشتن‏داري دعوت کرد و وصيت امام مجتبي )ع( را يادآور شد که گفته بود در تشييع جنازه من خوني ريخته نشود. [3] . اين سالها نيز هر چند جانکاه اما سپري شد. عباس بن علي )ع( زير سايه برادر بزرگوارش سيدالشهدا )ع( و در سپيده‏دم شبنم افشان آرامش فعال، کنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا چشم براه روز موعود و سربازي آماده براي فرمانبري از آيينه‏دار حريت و آزادگي و در عين حال شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود. [ صفحه 103] آن حضرت، در مدينه و در جمع بني‏هاشم مي‏زيست و زمان همچنان مي‏گذشت تا آن که سال 60 هجري رسيد و حادثه‏ي کربلا و نقش عظيمي که وي در آن حماسه آفريد فرارسيد. عباس در اين دوران، همراه برادرش حسين )ع( بود و فصل جواني‏اش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني‏هاشم شکوه و عزتي داشت و آنان بر گرد شمع وجود عباس، حلقه‏اي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمع حدودا سي نفري، در خدمت و رکاب امام حسن و امام حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شکوه اين جوانان، به ويژه از صولت و غيرت و حميت عباس سخن بود. جمع اين 30 نفر عبارت بودند از: امام حسين و ابوالفضل و قاسم بن حسن سه برادر ديگر ابوالفضل به نام‏هاي عثمان. عبدالله و عون و جعفر. علي‏اکبر. مسلم و ديگر فرزندان عقيل و فرزندانش و امام زين‏العابدين و علي‏اکبر و دو پسر از فرزندان زينب به نام محمد و ابراهيم. اين اواخر عباس هم داراي 5 فرزند شد. روز ديگري هم که پس از مرگ معاويه، وليد بن عتبه حاکم مدينه مي‏خواست درخواست و نامه‏ي يزيد را درباره‏ي بيعت با امام حسين )ع( مطرح کند و ديداري ميان وليد و امام در دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي به فرماندهي عباس بن علي )ع( با شمشيرهاي برهنه، آماده و گوش به فرمان، بيرون خانه‏ي وليد و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشاره‏ي امام بودند که اگر نيازي شد به درون آيند و مانع بروز حادثه‏اي شوند. کساني هم که از مدينه به مکه و از آن جا به کربلا حرکت کردند، تحت فرمان اباالفضل )ع( بودند. [4] . اينها، گوشه‏هايي از رخدادهاي زندگي عباس در دوران جواني بود تا آن که حماسه‏ي عاشورا پيش آمد و عباس، وجود خود را پروانه‏وار بر آتش عشق حسين زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همه‏ي پاکان بر او باد. [ صفحه 106]

[1] معالي السبطين، محمدمهدي مازندراني حائري )چاپ سنگي(، مکتبه‏ي القرشي، تبريز. [2] مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران. [3] مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، دارالمعرفه، بيروت. [4] قيام حسيني. قزويني. همان. ص 67.