ماجراها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهي خونين محراب کوفه اتفاق افتاد. سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجري خبر جانسوز شهادت علي )ع(، عباس و ساير حقطلبان را در غمي جانسوز گرفتار ساخت.
در شب نوزدهم ندايي بر آسمان بلند شد که نه تنها عباس و يا ساير اهلبيت بلکه بسياري بر خود لرزيدند. حتي بسياري از کساني که روزي دشمن علي )ع( بودند از مظلوميت و شهادت علي اشک ريختند چونکه با نگاهي در اطراف و اکناف مشاهده ميکردند که اولا علي )با هيچکس دشمني شخصي ندارد و ثانيا با هر کس هم دشمني کند مردانه دشمني ميکند نه منافقانه و ناجوانمردانه. هيچگاه علي نامردانه از افراد بدسابقه و بيريشه به عنوان فرماندار و يا منبع خبرسازي و نه خبرچيني براي شکار پيشکسوتان استفاده نميکرد. در حاکميت او روز بروز مؤمنين دلبستگي بيشتري به نظام دين محمدي )ص( پيدا کردند. لذا آخرين جنگ او بيشترين سپاه را داشت اما مکر دشمنان قوي بود. تاريخ يک مورد از چاپلوسپروري را براي او و پيروانش ثبت نکرد. علي تولي و تبري داشت سال چهلم هجري و يتيمي جواني مثل ابوالفضل )ع( که تازه تجربههاي جواني را نياز دارد و به يک راهنماي دلسوز در اوج بحران جواني و هويتي احتياج مبرم دارد شهادت پدر قهرمان و شجاعش علي بسيار سرسامآور و کشنده بود و فهميد که بايد خود را براي مرحله و دورهي جديد يتيمي و در کنار ديگر مظلومان آل علي )ع( مبارزه کردن آماده نمود.
پدر در آخرين لحظات احتضار غمبارش در حاليکه يتيمان با کاسههاي شير منتظرش بودند و در حاليکه سرش بر دامن امام حسن )ع( بود دستور داد عباس را به بالين او بياورند. گفتند پدرجان عباس در گوشهاي سر به ديوار گذاشته زار زار ميگريد و در حال دعا براي شفاي پدر است. فرمود بياوريدش. عباس آمد امير او را کنار خود نشاند و فرمود: حسين بيايد. و او را هم کنار دست راست خود نشاند
[ صفحه 100]
و دست حسين را در دستان ابوالفضل گذاشت و فرمود: »عباس جان تو و جان حسين. در کربلا او را تنها نگذاري.« برعکس همه، که امانت عضو کوچکتر را به بزرگتر ميدهند.
وقتي علي )ع( به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين )ع( بود. بيشک اين اندوه بزرگ، روح حساس او را به سختي آزرد. اما پس از پدر، تکيهگاهي چون حسنين )عليهماالسلام( داشت و در سايهي عزت و شوکت آنان بود. هرگز توصيهاي را که پدرش در شب 21 رمضان در آستانهي شهادت به عباس داشت از ياد نبرد.
|