نيز آوردهاند در جنگ صفين، در مقطعي که سپاه معاويه بر آب مسلط شد و تشنگي، ياران علي )ع( را تهديد ميکرد، فرماني که حضرت به ياران خود داد و جمعي را در رکاب حسين )ع( براي گشودن شريعه و باز پس گرفتن آب فرستاد عباس بن علي هم در کنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.
اينها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهي خونين محراب کوفه اتفاق افتاد. وقتي علي )ع( به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين )ع( بود. بيشک اين اندوه بزرگ، روح حساس او را به سختي آزرد. اما پس از پدر، تکيهگاهي چون حسنين )عليهماالسلام( داشت و در سايهي عزت و شوکت آنان بود. هرگز توصيهاي را که پدرش در شب 21 رمضان در آستانهي شهادت به عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست که در عاشورا و کربلا حسين را تنها نگذارد. ميدانست که روزهاي تلخي در پيش دارد و بايد کمر همت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق در کربلا شود تا به ابديت برسد.
ده سال تلخ را هم پشت سر گذشت. سالهايي که برادرش امام حسن مجتبي )ع( به امامت رسيد، حيلهگريهاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي واداشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شهيد شدند؛ عمرو بن حمق خزاعي شهيد شد، سختگيري به آل علي ادامه داشت. در منبرها وعاظ و خطباي وابسته به دربار معاويه، پدرش علي )ع( را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود تا آن که امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر بر جانش نشست.
[ صفحه 93]
پس از آن که امام مجتبي )ع( بنيهاشم را در سوگ شهادت خويش، گريان نهاد و به ملکوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربهي رحلت رسول خدا و فاطمهي زهرا و علي مرتضي را تکرار کردند و غمهايشان تجديد شد. خانهي امام مجتبي پر از شيون و اشک شد. عباس بن علي نيز از جمله کساني بود که با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاک عزا بر سر و روي خود افکند و از جان صيحه کشيد.
اما چارهاي نبود، ميبايست اين کوه غم را تحمل کند و دل به قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلختري آماده سازد. امام حسن مجتبي )ع( را غسل دادند و کفن کردند. عباس در مراسم غسل پيکر مطهر امام حسن )ع( با برادران ديگرش )امام حسين و محمد حنفيه( همکاري و همراهي داشت و شاهد غمبارترين و تلخترين صحنهي مظلوميت اهلبيت بود. آنگاه که تابوت امام مجتبي )ع( را وارد حرم پيامبر )ص( کردند تا تجديد ديداري با آن حضرت کنند، مروانيان پنداشتند که ميخواهند آن جا دفن کنند و جلوگيري کردند و تابوت امام حسن )ع( را تيرباران نمودند. در اين صحنهها بود که خشم جوانان غيرتمند بنيهاشم برانگيخته شد و اگر سيدالشهداء )ع( آنان را به خويشتنداري و صبر دعوت نکرده بود، دستهايي که به قبضههاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنان بدخواه سيراب ميکرد. عباس رشيد نيز در جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه غصه ميخورد و بنا به تکليف، صبر ميکرد. ميخواست که شمشير برکشد و حمله کند، اما حسين بن علي نگذاشت و او را به بردباري و خويشتنداري دعوت کرد و وصيت امام مجتبي )ع( را يادآور شد که گفته بود خوني ريخته نشود.
اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي )ع( زير سايهي برادر بزرگوارش سيدالشهدا )ع( و در کنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا ميزيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.
[ صفحه 94]
آن حضرت، در مدينه و در جمع بنيهاشم ميزيست و زمان همچنان ميگذشت تا آن که سال شصت هجري رسيد و حادثهي کربلا و نقش عظيمي که وي در آن حماسه آفريد. با اين بخش از زندگي الهامبخش او در آينده آشنا خواهيم شد.
عباس در همهي دوران حيات، همراه برادرش حسين )ع( بود و فصل جوانياش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بنيهاشم شکوه و عزتي داشت و آنان بر گرد شمع وجود عباس، حلقهاي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمع حدودا سي نفري، در خدمت و رکاب امام حسن و امام حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شکوه اين جوانان، به ويژه از صولت و غيرت و حميت عباس سخن بود.
آن روز هم که پس از مرگ معاويه، حاکم مدينه ميخواست درخواست و نامهي يزيد را دربارهي بيعت با امام حسين )ع( مطرح کند و ديداري ميان وليد و امام در دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي به فرماندهي عباس بن علي )ع( با شمشيرهاي برهنه، آماده و گوش به فرمان، بيرون خانهي وليد و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشارهي امام بودند که اگر نيازي شد به درون آيند و مانع بروز حادثهاي شوند. کساني هم که از مدينه به مکه و از آن جا به کربلا حرکت کردند، تحت فرمان اباالفضل )ع( بودند.
در ترسيم سيماي او، تنها نبايد به اندام قوي و قامت رشيد و ابروان کشيده و صورت همچون ماهش بسنده کرد؛ فضيلتهاي او نيز، که درخشان بود، جزئي از سيماي اباالفضل را تشکيل ميداد. از سويي نيروي تقوا، ديانت و تعهدش بسيار بود و از سويي هم از قهرمانان بزرگ اسلام به شمار ميآمد. زيبايي صورت و سيرت را يکجا داشت. قامتي رشيد و برافراشته، عضلاتي قوي و بازواني ستبر و توانا و چهرهاي نمکين و دوست داشتني داشت. هم وجيه بود، هم مليح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهايي داشت.
[ صفحه 95]
وقتي سوار بر اسب ميشد، به خاطر قامت کشيدهاش پاهايش به زمين ميرسيد و چون پاي در رکاب اسب مينهاد، زانوانش به گوشهاي اسب ميرسيد. شجاعت و سلحشوري را از پدر به ارث برده بود و در کرامت و بزرگواري و عزت نفس و جاذبهي سيما و رفتار، يادگاري از همهي عظمتها و جاذبههاي بنيهاشم بود. بر پيشانياش علامت سجود نمايان بود و از تهجد و عبادت و خضوع و خاکساري در برابر »الله« حکايت ميکرد. مبارزي بود خدادوست و سلحشوري آشنا با راز و نيازي شبانه.
قلبش محکم و استوار بود همچون پارهي آهن. فکرش روشن و عقيدهاش استوار و ايمانش ريشهدار بود. توحيد و محبت خدا در عمق جانش ريشه داشت.
|