برخي جلوه‏هايي از دلاوري اين نوجوان را در جبهه‏ي صفين نگاشته‏اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم‏آوري او را در سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان مي‏دهد. [ صفحه 91] مگر برادرزاده‏اش حضرت قاسم سيزده ساله نبود که آن حماسه را در رکاب عمويش آفريد و تحسين همگان را برانگيخت؟ مگر پدرش علي بن ابي‏طالب )ع( در جواني با قهرمانان نام‏آور عرب، همچون »مرحب« در جنگ خيبر و »عمرو بن عبدود« در جنگ خندق درگير نشد و آنان را به هلاکت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسين و محمد حنفيه و زينب و ام‏کلثوم نبود؟ مگر نياکانش از ناحيه‏ي مادر در قبيله‏ي »کلاب« همه از سلحشوران و تکسواران عرصه‏هاي رزم و شجاعت و شميشيرزني و نيزه‏افکني نبودند؟ عباس، محل تلاقي دو رگ و ريشه‏ي شجاعت بود، هم از سوي پدر که علي )ع( بود و هم از طرف مادر. و اما آن حماسه‏آفريني در سن نوجواني: در يکي از روزهاي نبرد صفين، نوجواني از سپاه علي )ع( بيرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه‏هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام کسي جرأت نکرد به ميدان آيد. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاويه يکي از مردان سپاه خود را به نام »ابن‏شعثاء« که دلير مردي برابر با هزاران نفر بود صدا کرد و گفت: به جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر مي‏دانند، چگونه فرمان مي‏دهي که به جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: پس چه کنيم؟ ابن‏شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يکي از آنان را مي‏فرستم تا او را بکشد. گفت: باشد. يکي از پسرانش را فرستاد، به دست اين جوان کشته شد. ديگري را فرستاد، او هم کشته شد. همه‏ي پسرانش يک به يک به نبرد اين شير سپاه علي )ع( آمدند و او همه را از دم تيغ گذراند. خود ابن‏شعثاء به ميدان آمد، در حالي که مي‏گفت: اي جوان، همه‏ي پسرانم را کشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله کرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان رد و بدل گشت. با يک ضربت کاري جوان، ابن‏شعثاء به خاک افتاد و به پسرانش پيوست. همه‏ي حاضران شگفت‏زده شدند. اميرالمؤمنين [ صفحه 92] او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش کنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند که او قمر بني‏هاشم عباس بن علي )ع( است.