نوشتهاند که امالبنين بعد از واقعه کربلا قبرهايي سمبليک در گورستان بقيع ايجاد نمود و هر روز براي شهيدان گريه ميکرد. مردم جمع ميشدند و به روضه خوانيش گوش ميدادند.
لا تدعوني ويک امالبنيني
تذکريني بليوث العريني
به من ديگر امالبنين نگوئيد چون مرا بار ديگر ياد فرزندانم و شيرانم مياندازيد و آبم ميکند.
يکي از روزها که زنان دورش را احاطه کردند، به روي زمين نشست و گفت اي زنها الان فهميدم چگونه عباسم را کشتهاند. آخر عباس من مثل بابايش علي شجاع بود کسي جرأت نميکرد به او نزديک شود: و اشعاري فرمود:
نبت ان ابني اصيب براسه مقطوع يد
لو کان سيفک في يديک لمادني منه احد
يا من رأي العباس کر علي جماهير الن
[ صفحه 62]
و وراه من ابناء حيدر کل ليث ذي لبد
ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد
شنيدهام که پسرم با مغز درهم کوبيده شده بر زمين افتاده است. عباسم! اگر شمشيرت در دستان تو بود کسي جرأت نميکرد به تو نزديک شود. اي کسي که ديدي عباس بر گوسفندان اموي حمله کرد. در حاليکه پشت سر عباسم فرزندان حيدر بودند که همه مثل شير ميجنگيدند. واي بر من براي پسرم. او با فرق شکافتهاش که بر اثر ضربه عمود آهني دچار شد بر زمين افتاد. [1] .
حتي مروان که از دشمنان قسم خورده آل محمد )ص( بود بارها بر گريه امالبنين دلش سوخت و گريه کرد. [2] .
نواده حضرت عباس؛ فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس )ع( در سوگ جدش با سرودن اشعاري از وفا و مهر عباسي به حسين )ع( ميگويد:
من نقش عباس را در کربلا به يادها ميآورم که در ميدان کارزار، با تشنگي از حسين )ع( حمايت ميکرد و هرگز پشت به دشمن نکرد و سست نشد. هيچ صحنهاي را در آن روز همچون صحنه همراهيش با حسين نميبينم. چقدر خوب که فضائلش را اثبات کرد و بازماندگانش راهش را ادامه دادند. [3] .
حضرت زهرا )س( ابوالفضل )ع( را همچون فرزند خود ميداند و به او عنايت ويژه دارد. يکي از مؤمناني که همه روزه حرم امام حسين )ع( را زيارت ميکرده، اما حرم حضرت عباس را هفتهاي يک بار زيارت ميکرده است، در خواب حضرت زهرا )س( را ميبيند. به آن حضرت سلام ميدهد، اما با بياعتنايي آن بانوي پاک روبهرو ميشود. ميگويد: پدر و مادرم فدايت، چه کردهام که از من اعراض ميکني؟! ميفرمايد: چون تو از زيارت فرزندم اعراض ميکني. ميگويد: من فرزندت را هر روز زيارت ميکنم. حضرت زهرا )س( ميفرمايد: پسرم حسين را زيارت ميکني، اما پسرم عباس را کم زيارت ميکني.
[ صفحه 63]
زهير و خاطرهاي از علي )ع( براي ساقي تشنگان
حضرت عباس عليهالسلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام ميگشت و نگهباني ميکرد و مراقب حرکات دشمن بود. در اين هنگام زهير بن قين )يکي از ياران باوفاي امام حسين )ع( نزد عباس عليهالسلام آمد و عرض کرد: در اين وقت آمدهام تا تو را به ياد سخن پدرت علي عليهالسلام بيندازم، عباس عليهالسلام که ميديد خيام اهلبيت در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: »مجال سخن نيست ولي چون نام پدرم را بردي، نميتوانم از گفتارش بگذرم، بگو که من سواره ميشنوم.«
زهير گفت: »اي عباس! پدرت هنگامي که خواست با مادرت امالبنين عليهاالسلام ازدواج کند، به برادرش عقيل فرموده بود زن شجاعي از خاندان شجاع برايم پيدا کن، زيرا ميخواهم فرزند شجاع از او به دنيا بيايد که حامي و ايثارگر و فداکار براي برادرش حسين عليهالسلام باشند. بنابراين اي عباس، پدرت علي تو را براي چنين روزي )عاشورا( مهيا نموده است. مبادا کوتاهي کني!
غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تا تسمه رکاب قطع گرديد و فرمود: اي زهير! آيا با اين گفتار ميخواهي به من جرأت بدهي، سوگند به خدا نشانت ميدهم که هرگز دست از برادرم برنميدارم و در حمايت از حريم او کوتاهي نخواهم نمود.
»والله لاريتک شيئا ما رايته قط«؛ »به خدا قسم فداکاري خود را به گونهاي ابراز کنم و به تو نشان دهم که هرگز نظيرش را نديده باشي.«
آنگاه ابوالفضل عليهالسلام به سوي دشمن حمله کرد، آن گونه که گوئي شمشيرش، آتشي است که در نيزار افتاده است، تا اين که صد نفر از قهرمانان دشمن را کشت. [4] .
عشق و علاقه امام حسين )ع( و ابوالفضل )ع( طرفيني و به مصداق دل به دل راه دارد، است؛
[ صفحه 64]
روز عاشورا ماه بنيهاشم صحنهاي را از کودکان تشنه و حالات آنان مشاهده ميکند و مهر و محبتي که به حسين و فرزندانش دارد بجوش ميآيد. به اين فراز از تاريخ نظر کنيد:
علامه شيخ جعفر شوشتري در خصائص الحسينيه مينويسد: عباس وقتي که ديد اطفال افتادهاند، بعضي )از فرط تشنگي ( مردهاند!! با عرض معذرت از امام زمان )عج( ميدان رفتن را موقوف کرد، راه مشرعه )رود فرات( را در پيش گرفت. وقتي که او سوار بر اسب شد امام حسين )ع( هم بروي اسبش سوار شد و پشت سرش راه افتاد. همين که لشگر ديدند که هر دو به ميدان ميآيند، هجوم آوردند. اين دو را از هم جدا کردند. سيدالشهدا )ع( مراجعت فرمود، عباس )ع( به سوي شريعه رفت. سواراني که بالغ بر سه هزار بودند متفرق کرد و خود را به آب رساند. بعد که آب ننوشيد و مشک را پر از آب کرد بسوي خيمهگاه راه افتاد و نبرد دوباره شروع شد و ابنسعد گفت نگذاريد آب به خيمه برسد و... )حوادثي که پيش آمد در بخش سوگنامه و اشک ملائک بيان کردهايم(. اما زماني که مشک پاره شد؛ فعند ذلک وقف العباس )ع( يعني در جاي خود ايستاد و حرکت نکرد... با پوزش از زهراي اطهر )س( از همانجا و در همانحال صداي ناله و فرياد اهل حرم را ميشنيد...! نعوذ بالله بدنش تيرباران شد کالقنفذ مثل بدن خارپشت [5] .
نوشتهاند که حتي اين همه تيرباران شدن و همه پيکانهايي که بر قلب و جگرش نشست و جدا شدن دستها و تيري که بر چشمان ابوالفضل اصابت کرد و عمود آهنيني که بر فرق مبارکش زدند، خم به ابرو نياورد؛ بلکه همان تيري که مشک آب را پاره کرد و آب بر زمين ريخت اميدش را نااميد و غم و دردي بود که از همه زخمها و تيرها بيشتر دل عباس را آتش زد. چون مظهر عشق به حسين و فرزندانش بود.
[ صفحه 65]
|