ازدواج اميرالمؤمنين با امالبنين )س( از روزهاي اوليهاي که اين بانوي بزرگوار پا به عرصه بيت علي )ع( گذاشت عين محبت عاطفه و کرامت بود.
تو گوئي خدا همه اقيانوسها را مملو از محبت و حرمت نموده و به محبط وحي و کلبه خاکي علي و فاطمه سرازير نموده بود. چون که در احاديث وارد شده است که: آل محمد »معدن الرحمهاند«، از يکصد نوع رحمتي که خداوند خلق نموده 99 / آن در قيامت است.
در روايت ديگر فرمودند: »ان الله تعالي خلق مأه رحمه؟ تسع و تسعون منها لمحمد و علي و ذريتهما: خداوند صد نوع رحمت دارد که يکي از آنها در دنيا و 99 عدد ديگر مخصوص محمد و علي )ص( و فرزندان آنها است.« تا جايي که فرمود: »هل الدين الا الحب؟ آيا دين غير از عشق و محبت و دوستي است؟« [1] .
اهلبيت چيزي از محبت کم نگذاشتند بلکه تبلور حب الهي بودند. از آغاز ورود فاطمه بنيکلاب به اين کانون عشق و عاطفه، تبادل قلبها بود که در جريان بود. خانمي که بعدها امالبنينش گفتند مادر عشق بود و خواهر صفا و ريشه عاطفه و شعبهاي از نور. و اصلا او دختر ياس بود تو گوئي: تکراري از ياس.
او در بدو ورود به زندگي اصحاب کساء متوجه کسالت حسنين )ع( ميشود و به پرستاريشان ميپردازد. ابتداي ورودش اذن ورود ميطلبد. يا اينکه خود را معرفي کرده و ميفرمايد من براي »کنيزي« شما آمدهام و نه براي اينکه جاي زهرا )س( را بگيرم.
اين کرامتها البته نه تنها مايه سرفرازي وي در دنيا بلکه مثوبت در آخرت و ماندگاري يادش و اسوه شدن عملش شد. فرزندانش هم چنان درسي از خصال پسنديده به جهانيان آموختند که ضربالمثلي از وفا و ادب و ايثار و جانبازي در راه آرمانهاي قدسي شدند. حتي در هنگامه خانهنشيني و تقريبا هنگامه انزواي
[ صفحه 57]
علي )ع( ياور و همراهي براي اهلبيت و مونس گريههاي شبانه او بود. بيپروايان شايعهاي ساختند مبني بر اينکه: فاطمه بنيکلاب از زمان ولادت عباسش نسبت به ابناء زهرا )س( بيتفاوت شده است يکي از روزها که بر سفره نشسته بودند او قنداقه ابوالفضل )ع( را دور سر حضرات چرخاند تا درسي ديگر به ياوهپردازان بدهد. در مورد بزرگي امالبنين و اصالتش در بخشي جداگانه سخني مختصر گفتهايم. وي در اظهار عشق و ارادت به فرزندان صديقه طاهره چنان خاطرات ماندگاري در تاريخ به يادگار گذاشت که روز قيامت داراي مقام شفاعت است.
امالبنين و اعزام همه فرزندان براي فدا شدن در راه حسين )ع(
امالبنين چهار فرزندش را به کربلا فرستاد. رجزها و کيفيت سلوک آنان در اين سفر معجزهاي از ادب و وفا رابه نمايش گذاشت:
فاول من تقدم منهم عبدالله بن علي بن ابيطالب و کان يومئذ ابن خمس و عشرين سنه و قاتل قتالا شديدا و هو يرتجز:
انابن ذي النجده و الافضال
ذاک علي الخير ذوالفعال
سيف رسول الله ذوالنکال
في کل يوم ظاهر الاحوال
يعني: اولين فرزند امالبنين که تنها 25 ساله بود وارد ميدان شد رجزش را اين طور خواند:
من فرزند نجد و اهل فضايل هستم که علي بامرام و خير در آنجا است
علي شير رسول الله با شجاعت و داراي اقتدار در همه روزگار
عبدالله بعد از کارزار و کشتن قهرماناني از دشمن به دست هاني بن تثبيت حضرمي به شهادت رسيد. [2] .
جعفر هم رجزي بر همان وزن قرائت کرد:
اني انا جعفر ذوالمعالي
احمي حسينا ذالندي المفضال
من جعفرم داراي تعالي که از حسين صاحب فضل حمايت ميکنم.
[ صفحه 58]
عثمان هم اين نوع رجز خواند:
هذا حسين سيد الاخاير
و سيد الصغار و الاکابر
اين حسين آقاي نيکان و سرور بزرگ و کوچک است. وي توسط خولي شهيد شد. [3] .
|