امهاني. جمانه. ربطه.
برادرزادهها
قاسم بن الحسن )ع(. وي در سن سيزده سالگي به شهادت رسيد. فاطمه بنت الحسن مادر گرامي امام باقر )ع( که برادرزادههاي حضرت از حسن )ع( است.
دختران حسين
سکينهي بنت الحسين
او بحدي بزرگ منش بود که عباس از او شرم ميکرد اما در کتابهاي تاريخي کمتر از او نوشتهاند. بنده با تفحص در سايتهاي اينترنت تنها يک متن عربي بيترجمه را دربارهاش يافتم که از قول يک نويسنده وهابي هم نوشته شده بود اما باز هم نکاتي دارد که عبرت برانگيز است. عين آن را ترجمه و تقديم
[ صفحه 51]
مينمايم. والعهدهي علي الراوي. در حالات وي نوشتهاند که به حدي بزرگوار بود که قمر بنيهاشم هنگام شهادت به اباعبدالله )ع( فرمود: پيکر غرق خونم را به خيمه مبر زيرا از سکينه خجالت ميکشم. چون نتوانستم آب به خيمهها ببرم.«
وي خطاب به کوفيان فرمود: فقالت لهم: الله يعلم أني أبغضکم، قتلتم جدي عليا،و قتلتم أبي
الحسين، و زوجي مصعبا فبأي وجه تلقونني؟ يتمتموني صغيرهي، و أرملتموني کبيرهي.
و خرجت مع أبيها الحسين بن علي الي العراق، و عمرها آنذاک أربعهي عشر عاما، و علي بعد ثلاثهي أميال من کربلاء ظهر جيش عدده ألاف مقاتل أمر بتجهيزه عبيدالله بن زياد بأمر من يزيد بن معاويهي، و کان الحسين قد خرج متوجها الي العراق في رکب قليل کانت معه ابنته، فجمع أهله و قال لهم: يا أمکلثوم و أنت يا زينب و أنت يا سکينهي و أنت يا فاطمهي و أنت يا رباب، اذا أنا قتلت، فلا تشق احداکن علي جيبا، و لا تخمش وجها، و لا تقل هجرا )أي لا تقول کلاما قبيحا(. فلما سمعت سکينهي هذا الکلام أخذها البکاء، و أخذت دموعها تتساقط و هي الفتاهي الرقيقهي ذات الحس المرهف، التي لم تبلغ من العمر العشرين، و لکن معرفتها بأن مصير المجاهد الشهيد الجنهي، کانت تخفف عنها الحزن و تلهمها الصبر، و لما اشتد القتال بين قافلهي الحسين التي تجاوزت السبعين بقليل، و بين ذلک الجيش الذي أرسله يزيد بن معاويهي حيث کان عدده في بدايهي الأمر ألف رجل سرعان ما طوق الجيش قافلهي الحسين و فتک بها، و في ذهول وقفت سکينهي تنظر الي البقايا و الأشلاء، ثم ألقت بنفسها علي ما بقي من جسد أبيها، و فيه ثلاث و ثلاثون طعنهي و أربع و ثلاثون ضربهي، و عانقته، و لکنهم انتزعوها من علي جسد أبيها بالقوهي، و ألحقوها برکب السبايا، فألقت سکينهي نظرهي أخيرهي علي ساحهي القتال المملوءهي بجثث الشهداء و دارت الأيام، و عادت سکينهي الي الحجاز حيث أقامت مع أمها رباب في المدينهي. انها السيدهي سکينهي بنت الحسين بن علي بن أبيطالب - رضي الله عنهم -، و أمها
[ صفحه 52]
الرباب بنت امرئ القيس بن عدي بن أوس. و لم يمض وقت طويل حتي توفيت »الرباب«، و عاشت سکينهي بعدها في کنف أخيها زينالعابدين، و کانت قد خطبت من قبل الي ابن عمها عبدالله بن الحسن بن علي فقتل بالطائف قبل أن يبني بها، فکانت - رضي الله عنها - ترفض الزواج بعد هذه الأحداث، و لما جاء مصعب بن الزبير يريد الزواج منها تزوجته، و کان شجاعا جوادا ذا مال و مروءهي حتي قيل فيه: »لو أن مصعب بن الزبير وجد أن الماء ينقص من مروءته ما شربه«. و انتقلت سکينهي الي بيت مصعب، و کان متزوجا من عائشة بنت طلحة، و ظلت سکينة تسعد زوجها، و لکن أين تذهب من قدرها المحتوم، فسرعان ما قتل مصعب، ثم تزوجت عبدالله بن عثمان بن حکيم بن حزام، و أنجبت منه: عثمان، و حکيم، و ربيعهي، ثم مات عنها بعد ذلک، و استقر بها المقام في المدينهي حيث يسجي جدها المصطفي(.
ولدت سنهي سبع و أربعين من الهجرهي و سميت آمنهي علي اسم جدتها آمنهي بنت وهب، و لقبتها أمها الرباب سکينهي، و اشتهرت بهذا الاسم، و في الثلث الأخير من حياتها اشتغلت بتعليم المسلمين، حيت شربت من بيت النبوهي أفضل الأخلاق فوصفت بالکرم و الجود، و أحبت سماع الشعر فکان لها في ميادين العلم و الفقه و المعرفهي و الأدب شأن کبير.
و قد توفيت السيدهي سکينهي سنهي 117 ه، بعد أن تجاوزت الثمانين من عمرها، فرضي الله عنها و أرضاها.
بخدا سوگند از شما متنفرم. جدم علي و پدرم حسين را کشتيد. شوهرم مصعب را هم. با چه روئي ملاقاتم آمدهايد و حال آنکه در کودکي يتيمم کرديد و در بزرگسالي شوهرم را کشتيد. وي هنگام قيام کربلا همراه پدرش به کربلا رفت در حاليکه 14 ساله بود. در سه مايلي کربلا سپاهي در برابرشان قرار گرفت که به دستور يزيد عبيدالله هزاران سواره را به تجهيزش مأمور نمود.
[ صفحه 53]
حسين )ع( بسوي عراق روانه شد و کاروان کوچکي را راه انداخت که در آن دخترش سکينه هم بود. پس حسين اهلبيت را جمع کرد و فرمود: شما خواهران و دختران و خانمها! مبادا در مرگ من گريبان چاک کنيد يا صورت بخراشيد يا کلمهاي بيجا بگوئيد. سکينه وقتي سخنان بابا را شنيد گريه شديدي کرد. زيرا سکينه بسيار مهربان و دلسوز و عاشق پدرش بود. پس پدرش به شهادت رسيد در حاليکه سي و سه زخم بزرگ بر بدنش بود و سکينه به گودال قتلگاه آمد و خود را بر روي جسد پدرش انداخت و او را بوسيد. يزيديان او را از پيکر پاره پاره پدر جدا کردند سکينه نگاهي به دشت پر از جنازه شهيدان و ياران و برادران کرد و مروري بر روزهاي زندگيش نمود. به هر حال همراه مادرش رباب بنت امرئ القيس به مدينه بازگشت.
[ صفحه 56]
|