زماني که فرياد عباس با اين ندا برخاست: »يا اخا ادرک اخاک« اباعبدالله که جلوي خيمهها مضطرب و نگران در انتظار ابوالفضل قدم ميزد ناگهان اين صدا را شنيد بنا به نقل زينب کبري )س( رنگ از رخسارهاش پريد و شتابان بر اسب سوار و روانه ميدان شد و از ميان نخلستان به طرف شط فرات حرکت کرد که راوي مشاهده نمود حسين )ع( از اسب پياده شد و اشيائي را از زمين برداشت و بوسيد و به چشمانش کشيد وقتي نزديکتر شد ديد که دستهاي بريده عباس است.
در مقاتل آمده است: سيدالشهدا بعد از مشاهده دستهاي بريده ابوالفضل به کنار و بالين پيکر برادر آمد. جناب ابوالفضل )ع( که عاشق برادرش حسين بود بوي عطر حسيني به مشامش رسيد و در حاليکه با فرق خونين و تير در چشمان و بدن قطعه قطعه نفسهاي آخرش را ميکشيد فرمود: حسين جان! چند خواهش و تقاضا دارم. ابتدا از اينکه نميتوانم پيش قدومتان برخيزم عذر خواهم. پس اين خاک و خون و تير از چشمان من بردار تا يکبار ديگر چهره دلربا و نوراني شما را زيارت کنم. سفارش ديگرم اين است که تا زندهام بدنم را به سوي خيمهها مبريد. زيرا من به سکينه وعده آب دادم و اکنون که مشک پاره و اشکم جاريست از او خجالتزده و شرمندهام...
امام دست بر کمر به خيمهها برگشت. بچهها و سکينه به استقبال بابا آمدند و سکينه عرضه داشت: يا ابتا هل لک خبر بعمي العباس؟ بابا جان! آيا از عمويمان عباس خبر داري؟ برخي نوشتهاند که اباعبدالله )ع( نتوانستند اين خبر ناگوار را مستقيم به بچهها بگويند لذا به سراغ خيمه مخصوص ابوالفضل رفت و عمود خيمه را کشيد و خيمه فروريخت يعني بچهها اين خيمه ديگر صاحب ندارد.
- داغ فراموش نشدني اولين شهيد از فرزندان مرتضي )ع(
[ صفحه 205]
شيخ طريحي فرموده است: وقتي ضربه سنگين دشمن بر فرق باب الحوائح اصابت کرد. حسين )ع( خود را به بالينش رساند و فرمود: برادرم حق برادري را ادا کردي اي اولين شهيدان! فرزند مرتضي. درود خدا بر تو باد همواره. به خدا سوگند هرگز اين داغ تو را فراموش نميکنم.
اي فلک کردي بيعلمدارم
از کفم بردي مير و سالارم
اي علمدارم کو علمت
علم و دست ز پيکر قلمت. [1] .
|