زماني که حسين کنار خيمه‏ها و دختراني که چشم انتظار عمو بودند بخصوص سکينه که مشک خالي را به عمو داد و فرمود: عموجان همه بچه‏ها فهميده‏اند تو مي‏خواهي آب برايمان بياوري. امام حسين هم منتظر بود و قدم مي‏زد شايد خبري از عباس بيايد ناگهان صداي عباس آمد: »يا اخا ادرک اخاک.« زينب کبري گفته است: حسين در کنار ما بود ناگهان ديدم رنگ از رخسارش پريد. گفتم برادر چه شد؟ فرمود: عباسم را کشتند. [1] .

[1] شخصيت حضرت ابوالفضل. ص 104 به نقل چهره درخشان ابوالفضل العباس )ع( ص 208.