حجةالاسلام جناب آقاي حاج شيخ علي‏اکبر قحطاني حفظه الله تعالي، از قول يکي از دوستانش چنين نقل مي‏کند: [ صفحه 275] 9. مرحوم والدم، حاج حسين اسماعيلي، که فرد بسيار ثقه‏اي بوده، بارها برايم نقل کرد که، در راه مسافرت به مشهد مقدس با يک پيرمرد از اهالي شيراز همسفر شدم. در ضمن راه به من گفت: تاکنون چند نوبت به کربلاي معلي رفته است. از او سؤال کردم: آيا در طول اين مسافرتها، کرامتي از اين بزرگواران ديده‏اي؟ گفت: بلي، بعد از سفرهاي زيادي که رفته بودم، در يک نوبت عرض کردم: اي اباالفضل العباس عليه‏السلام، دلم مي‏خواهد در کربلا بميرم و همين جا به خاک روم. فورا مريض شدم و حالم رو به وخامت گذاشت، تا شب جمعه پيش آمد. به رفقا گفتم: امشب مرا کنار قبر آقا ببريد و صبح بياييد، چنانچه مرده بودم دفنم کنيد و چنانچه زنده بودم با شما برمي‏گردم. رفقا مرا کنار مرقد حضرت بردند. نيمه‏هاي شب بود که از ماندن در کربلا پشيمان شدم و هواي وطن در سرم افتاد. عرض کردم: آقا پشيمانم، با شما بني‏هاشم نمي‏شود يک شوخي کرد؟! من شوخي کردم و نمي‏خواهم اينجا بميرم. بيهوش شدم و در اثناي بيهوشي ديدم که آقا از ضريح مبارک بيرون آمد و با جلوي پاي خود به بدنم اشاره کرد و فرمود: شيخ، اگر پشيماني بلند شو! بيدار شدم و ديدم ديگر هيچ آثار کسالتي در من نيست. [ صفحه 276]