به خاطر امانتداري نکته‏اي قابل ذکر است و آن اينکه تمام مطالب اين بخش از سايت اينترنتي استاد جناب حجةالاسلام رباني خلخالي استفاده شده است. عنايات قمر بني‏هاشم عليه‏السلام به زردشتيان - بچه‏ام الان مي‏ميرد! - براي شفاي فرزندم - زن زرتشتي گفت: آقا مريضي دارم بياييد! - خانم زردشتي و نذر اباالفضل العباس عليه‏السلام ستارخان گفت: »من در زير بيرق جناب ابوالفضل العباس عليه‏السلام و بيرق ايرانم...« »تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز« تأليف »حاجي محمدباقر ويجويه« از کتابهاي بي‏نظير درباره‏ي حوادث تبريز در دوره‏ي مشروطه مي‏باشد. نويسنده‏ي کتاب همواره در کنار ستارخان حضور داشته و وقايعي را که مشاهده کرده نوشته است. مي‏توان گفت که اين کتاب سندي بي‏نظير از جنگهاي مشروطه‏خواهان و مخالفان مشروطيت مي‏باشد. در آن ايام، بخش اعظم اهالي تبريز و اطراف مخالف مشروطيت بودند. اما پايداري طرفداران مشروطيت پيروزي را به ارمغان آورد. با اين حال ناگفته پيداست که عاقبت، مجاهدتهاي طرفداران مشروطه‏ي ديني و رهبراني چون شيخ فضل‏الله نوري و ستارخان و... به شکست انجاميد و عوامل بيگانگان و کارکنان دستگاه استعمار خارجي و استبداد خارجي، پس از فتح تهران توسط مجاهدين مشروطه‏خواه، حکومت را در دست گرفتند و طرفداران مشروطه‏ي ديني را - که مشروطيت با رهبري و مجاهدت آنان پيروز شده بود - از صحنه بيرون کردند. شيخ فضل‏الله نوري به دار آويخته شد. ستارخان زخمي و خانه‏نشين شد و آيت‏الله العظمي آخوند خراساني که با صدور فتواي جهاد و همراه با صدها هزار سرباز داوطلب شيعه از عراق عازم ايران بود تا دستگاه استبداد را برچيند و [ صفحه 243] روس و انگليس را از ايران اخراج کند، در شب حرکت به سوي ايران، توسط جاسوسان روس و انگليس مسموم شد و به شهادت رسيد... کتاب »تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز« به کوشش علي کاتبي و توسط انتشارات اميرکبير در سال 1355 به چاپ رسيده است. در اين کتاب نقاشي‏هايي نيز از صحنه‏هاي جنگ چاپ شده است که در نوع خود جالب است. آنچه در پي مي‏آيد. فرازهايي است از اين کتاب: ستارخان گفت: »من در زير بيرق جناب ابوالفضل العباس عليه‏السلام و بيرق ايرانم...« رحيم‏خان چون خبر شکست شدن] مساوي خوردن [سواره‏ها را شنيده خشمناک شده] بود [»و« به بيوک خان تلگراف نموده به او خواسته و سخت تندي و تلخي کرده بود که: »همه‏ي اين سواره‏ها را به کشتن دادي!« پس از آن، خودش با يکهزار و دويست نفر سواره‏ي خونخواره و يک فوج سرباز قراجه‏داغ و دو عراده توپ و قورخانه عازم تبريز شده با دبدبه‏ي زياد وارد باغ صاحب ديوان گرديده، اهالي استبداد را از ورود او و روحي تازه و فرحي بي‏اندازه رخ داده، و همگي به ديدن و خوش‏آمدني وي دويدند و خندان و شادمان از آمدن اين لشکر جرار به منزل خودشان مراجعت نمودند. رحيم‏خان خودش سرکرده‏ي بزرگ آذربايجان بود، و حکم درباريان مستبد به اين شده بود که در قتل و غارت، به هيچ وجه خودداري و مضايقت نرود، و] وي [شهر تبريز را تا تواند زير و زبر نمايد؛ آن بود که بناي راهزني و چپاولي به اطراف قريه‏ها برده] مساوي گذشته [راه آذوقه را مسدود کرد. و آقايان حکم فرمودند که فتح‏الله آسيابان رفته، آبهاي آسياها برداشته] مساوي بردارد [؛ آسياها از کار افتاد و هر چه آرد و گندم مردم بود، برداشته به اردوي رحيم‏خان بردند. به اين جهت، نان در اين روزها بسيار کمياب شد. و در اين روزها تفنگچيان شتربان و سرخاب و سواره‏ي قراداغ و مرند، که در آنجا منزل کرده بودند، علي‏الغفله، هجوم آورده از دم [ صفحه 244] توپخانه الي حوالي »گوي مسجد« )مسجد کبود( هر چه دکان و بازار بود غارت نمودند؛ به قرار ششصد باب دکان و مال و کسبه به يغما رفت و تخمينا دويست هزار تومان مال مردم بيچاره تاراج شده و دست خالي شدند. و مخصوصا از اين فقره آقايان مستبدين بسيار دلشاد بودند. و انجمن مساوات هم که در آنجا بود، او هم به يغما رفت. در دويم و سيم جمادي‏الثانيه، )1326(] چون [آقايان مستبد ديدند که في‏الجمله به اهالي گوشمالي حاصل شد، آدم فرستادند] که [: »هر کس در] مساوي بر [بام خود بيرق سفيد بزند، در امان خواهد شد. و در اين روزها، سواره‏ي قراجه‏داغ، که با رحيم‏خان تازه آمد بودند، در محله‏ي مارالان، به قدر چهل خانه تاراج کردند. در اين روزها حاجي ابراهيم صراف و جناب حاجي محمد تاجرباشي روس و جمعي از معارفين اهل محله‏ي خيابان، رفته پيش جناب سالار )باقرخان( و او را به زدن بيرق سفيد راضي نمودند. و وي نيز لابدا به تدليس و حيل آقايان سوء، به زدن بيرق استبداد )اقدام و( به ملاحظه‏ي ديگر، اسلحه‏ي مجاهدين خيابان را گرفته تسليم تاجرباشي کرده، و رحيم‏خان با دبدبه‏ي زياد، وارد شهر گشته، در باغ شمال دولتي منزل کرد. سواره‏هاي رحيم‏خان در محله‏ي نوبر، بناي دست درازي گذاشته، اسباب و مخلفات براي خودشان جمع مي‏نمودند و در محله‏ي نوبر و خيابان سواره گذاشته] بودند که [هر کس مي‏آمد و پي کار خود مي‏فت، به بهانه‏ي اسلحه جويي، هر چه بيچاره از پول و ساعت داشت از او مي‏گرفتند. و نايب غلامعلي، فراشباشي نوبر، هم در پيش رحيم‏خان بلي بلي] گو [شده، يک به يک مردم را نشان مي‏داد که: »فلان مجاهد و فلان روزنامه‏نويس است و فلان از اعضاي انجمن بود.« تا اينکه خانه‏ي کربلايي علي مسيو را غارت کردند و پسرش را گرفته و محبوس نمودند. و از انجمن اسلاميه، سرداران بزرگ ظلام به هر محله بيرق سفيد فرستاده و امر کردند: »بزنيد! هر کس بيرق سفيد نزند، خانه‏اش تاراج و خودش مقصر دولت [ صفحه 245] شده و سرش را خواهند بريد.« چون در جميع محله] ها [از اهل استبداد هست، در بعضي محله، فوري بيرق سفيد برافراشتند - غلغله و آشوب در اين صورت، به شهر درافتاد. در اين بين که در پاره‏اي محلات و در بعضي از خانه‏هاي محله‏ي خيابان و نوبر، مستبدين بيرق سفيد زده بودند، جنرال قونسول )روسيه( تشريف بردند به پيش جناب ستارخان سردار ملي، و گفتند که: »به باقرخان يک بيرق روس را دادم، او در امان دولت روس است؛ يکي را هم به تو - که جوان دليري - مي‏دهم تا در امان دولت روس باشي.« جناب سردار فرمودند که: »من در زير بيرق جناب ابوالفضل العباس عليه‏السلام و بيرق ايرانم، بيرق شما به من لازم نيست، و من ابدا تابع ظلم و استبداد نخواهم شد، و امروز همه‏ي بيرقهايي که مستبدين در شهر زده‏اند، قلم خواهم کرد. اگر شاهنشاه ايران به من سياست فرمايند، نوش خواهم کرد. ابدا ملت از حقوق مشروطه خود دست نخواهند کشيد. مگر من و اهالي تبريز به دولت عليه ايران باغي شده‏ايم که در زير بيرق شما پناهنده شويم؟ ما مي‏دانيم و پدر تاجدار ما و بس.« اين بفرمود و برخاسته با چند تن مجاهد رفتند و جميع بيرقها را قلم نموده، برانداخته و مراجعت به منزل خود نمودند؛ و کمر همت به ميان زده، مهياي دفاع و نزاع گشتند و خوفي از کثرت مدعي بر دل شريف راه ندادند.] چون [جناب سالار باقرخان ديدند که به اين] مساوي او [خدعه و مکر کرده‏اند، اگر فرصت يابند هر چه از دستشان درآيد] مساوي برآيد [خواهند نمود، تفنگها را به دست آورده به مجاهدين دادند و بناي سنگربندي گذاشته از اطراف محله‏ي خيابان، مشغول دفاع شدند، و جناب سردار در اميرخيز، »که« در مقام جنگ ايستاده بودند. از 24 شهر جمادي‏الاولي الي 12 جمادي‏الثانيه، روز و شب، مشغول جنگهاي هولناک شدند. همه روزه فتح و نصرت به جانب جناب سردار بود. در اين مدت بيست روز، دويست نفر سواره‏ي قراجه‏داغ، و بيست نفر سواره‏ي مرند، و پنجاه نفر از [ صفحه 246] شترباني] ها [تخمينا به قتل رسيدند، و از مجاهدين من جميع الجهات، دوازده نفر به درجه‏ي سعادت مظلومي رسيدند.